دریا
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۰۲ ق.ظ
دریا شدست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر! سلام، با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
میخواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سرودهایم جهان کرده از برش
"خواهر زمان زمان برادرکشی است باز
شاید به گوشها نرسد بیت آخرش"
با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش
دریا سکوت کرده و من حرف میزنم
حس میکنم که راه نبردم به باورش
دریا! منم همو که به تعداد موجهات
با هر غروب خورده بر این صخرهها سرش
هم او که دل زدهست به اعماق و کوسهها
خون می خورند از رگ در خون شناورش
خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگها مخواه بریسند پیکرش
....
محمد علی بهمنی
۹۲/۱۲/۰۹