حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

مدتی ست یاد گرفته ام با واژه ها بازی کنم،سر به سرشان بگذارم،پیچ و تابشان بدهم.حتی گاهی با آنها قایم موشک بازی میکنم و احساسم را پشت رنگ و لعابشان پنهان میکنم تا آنها مدام در جستجوی من احساسم را فریاد بزنند ...
این دست نوشت ها همه بازی ودست گرمی ست برای نویسنده شدن؛مطمئنم روزی که نویسنده خوبی شدم تازه میفهمم این واژه ها بودند که یک عمر مرا به بازی گرفته اند
آن وقت من میمانم و یک قلم تمام شده و یک کتابخانه پر از تنهایی،گوشه ی حیات خلوت دلم...!
.............
برداشت مطالب این وب با ذکر منبع بلامانع است.

طبقه بندی موضوعی

دريافت کد :: صداياب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیاط خلوت» ثبت شده است

کسب برترین مقام "نشریه کوچه" را در بین نشریات ادبی دانشگاه های علوم پزشکی کشور در ششمین جشنواره فرهنگی هنری به میزبانی دانشگاه شهیدبهشتی تهران به تمامی دست اندرکاران و هیئت تحریریه به خصوص سردبیر گرامی و دبیرهای بخش ادب،ایثار و تمامی خوانندگان و اهالی کوچه تبریک عرض می نمایم.

نشریه ادبی فرهنگی کوچه حاصل زحمت و تلاش یک کار گروهی بوده است که مفتخریم در انتشار آن  محدودیت خاصی از حیث سلیقه ،عقیده یا دانشجویان نویسنده مربوط به یک دانشکده ای انجام نگرفته است.


لازم به ذکر است این نشریه یکی از فعالیت های کانون ادبی فرهنگی صلا محسوب می شود که در صورت مساعد بودن فضا برا تداوم انتشار این نشریه قطعا کانون صلا که جان تازه ای گرفته است و هئیت مدیره جدیدی بر آن منتسب شده اند چاره ای خواهند اندیشید.این کانون برای سال تحصیلی آتی برنامه های ویژه و خوبی در نظر گرفته است که دوستان علاقمند میتوانند با عضویت در آن از آن بهرمند گردند.

برای این عزیزان و همینطور گروه بعدی تحریریه کوچه از درگاه خداوندی آرزوی موفقیت دارم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۲۶
محمد حاجیان

کودک نه سیاست می فهمد نه جنگ

ولی همیشه اولین لبخند صلح و اولین اشک جنگ سهم کودکان می شود.


از محققان بخواهید حقیقت این دنیا را از کودکان غزه بپرسند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۲
محمد حاجیان

افطاری روز 25 ام ماه رمضان که در اوج سادگی و بی ریایی با عنوان "مهمانی آلاله ها " در جوار قبور مطهر شهدای آستان امام زاده سید محمد برگزار شد اثبات کرد جوان دانشجو برای لذت بردن نیازی به تالار و تشریفات ندارد.ثابت کرد برای یک ضیافت به یادماندنی احتیاجی به تجملات و اسراف و غذاهای آنچنانی نیست.گاهی می شود با کمترین هزینه سفره ی بی پیرایه ای انداخت که هر چند در آن خبری از مرغ و مسما نیست ولی رنگ و بوی برکت،محبت و صفا در آن موج می زند .خنده از لبان مهمانان نمی افتد و حتی اگر همان غذای ساده هم کم بیاید روحیات شب عملیاتی بچه ها گُل می کند و سر تعارف غذا به یکدیگر صداها بالا می رود که....

ادامه متن و گزارش تصویری این برنامه در بخش "ادامه مطلب" قرار دارد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۱۱
محمد حاجیان
untitled-2-1.jpg

پی نوشت:
برای حضور در این مراسم تنها کافی است مشخصات خود را به این آدرس hajiyan.mohammad@yahoo.com میل نمایید تا دعوت نامه الکترونیکی برای شما ارسال شود.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۶:۰۱
محمد حاجیان

شب قدر است  و من اگر بیدار می مانم برای این نیست که بخواهم رقم بخورد برایم تقدیری بهتری،راستش خوابم نمی آید.اگر به مسجد می ایم تنها به این خاطر است که در خانه آرام ندارم ،از خانه به مسجد می گریزم چون اعتماد به نفس تنها شدن با تو را در اضطراب یک خلوت صامت  ندارم.دلم می خواهد خود را چون قطره ای در دریا میان موج های آدمهای خوبت در مسجد رها سازم.هر چند این نگاه از طرف من اینگونه است و گرنه برای تو که در یک تنهایی محض نشسته ای،شلوغ و خلوت معنا ندارد.


به مسجد می آیم و بدون قطره ی اشکی و بدون درخواستی در گوشه ای تو و بندگان وفادارت را در یک تاریکی شفاف به نظاره  می نشینم.برایم تفاوتی ندارد بند اول جوشن با بند دومش و بند صدمش و بند هزارمش (که هست ولی نیست!) وقتی تو را هنوز نشناخته ام ،و وقتی هنوز خودم را هم نمی شناسم و چون کودکی ممیز نشده که خوب و بدش را تشخیص نمی دهد می مانم ،به بغل گرفتن و آوردن یک دنیا حاجت  و درخواست  و آرزو برایم مفهومی ندارد و اگر دعای این شب هایم می شود تنها دعای فرج،نه اینکه یک منتظر واقعی باشم که درخواست فرج را به درخواست های خودش مقدم بشمارد....نه این تنها به خاطر ترس از عریضه ایست که لحظه ی عرضه دادن سفید و خالی نباشد  تا یکبار گمان نکنی بی احترامی شده است.

و اگر قطره اشکی مسافر چشمان من نیست،نه اینکه چشمانم خشک باشد بلکه چون سدهای لبریز از آب تنها منتظر یک بهانه برای فروریختن است که آن را هم به دستش نمی دهم و برای مهارش نیز تلاش میکنم!و حتی دلم نمی خواهد مظلوم پنداری کنم تا حس ترحم تو را برانگیزم.از این رو از بغض های گرفته و اشک های رسوب شده ی به وصال نرسیده هم فراری ام.

خدایا شب قدر است و بگذار من تنها سکوت کنم و به نظاره بنشینم و اگر اینگونه جسورانه با تو سخن می رانم ببخش و گمان نکن اگر چک و چانه ای برای مقدراتم نمیزنم نفسم از جایی گرم بر می خیزد و از هفت بند غم آزادم و یا چون عارفانِ پاکباز ره توشه ی خود را بسته ام و در هفت شهر عطار در حال سیر و سلوکم.

نه اینگونه نیست و تو خود بهتر میدانی این بنده ی گدا کاهل نیست،تنها خسته است.خسته و دلگیر از مقدراتی که گاهی پای مصلحت یابی اش تنها به کوتاهی تفکر و اندیشه ی محدودش می رسد...

تقدیر من را می نویسی خوب اما من

هی می گذارم لای چرخم چوب اما من

با این نمایشنامه بیگانه

نقشم به سوم شخص ها مکتوب اما "من"

۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۲:۵۲
محمد حاجیان

-دستاتو داخل هم قلاب کن

-دستهامو !؟

-آره.یه تست روانشناسیه،خیلی جالبه...تا حالا به هر کس گفتم و انجام داده خودش اعتراف کرده درسته!

-یه چیز بگم ناراحت نمیشی!؟

-(با تعجب)نه،بگو

-من هیچ وقت اعتقادی به این مُز...(حرفمو قطع میکنم و بخاطر اینکه ناراحت نشه میگم)بفرما،اینم دو دست قلاب شده ی ما

(خوب به حالت دستام توجه میکنه و بعد با تعجب به چشمام خیره میشه)

-باورم نمیشه،تو یه آدم منطقی هستی!!!

(از تعجبش داشت حالم بهم میخورد!،اول فکر کردم داره شوخی میکنه ولی بعد دیدم مثل یک دکتر روانشناس خیلی جدی داره ادامه میده:)یه آدم منطقی که گاهی هم وانمود میکنه احساسات فوق العاده قوی داره،ولی اینطور نیست اون همه چیز رو با دید محاسبه گر خودش می سنجه،تو اقتصاد میتونه موفق باشه ...بر خلاف ابراز محبت هاش فراموش کردن بعضی دوست هاش کار سختی براش نیست.حتی می تونه توی یه مسافرت ساده خانوادش و دوستاشو از یاد ببره،و برعکس با یه مسافرت چند روزه ی دوستاش اونا رو به کلی از خاطر ببره...اون انگشتای آخریه کوچیک که معصومانه تو بین دستات مخفی شدند احساسات واقعی تواند که اکثرا ناگفته میمونن،...اون دستای که با اون شدت تو قفلش کردی یعنی اینکه...

(منم که همینطوری داشتم سراپا با یه نگاه عاقل اندر سفیه، بِر و بِر نگاش میکردم. وقتی دیدم که دیگه بیش از حد انگار تز روانشناسی و فال خونی برداشته زدم تو حرفش و حرف نا تمومی که نتونسم بش بزنمو تموم کردم)

-بس دیگه بابا،تو ام انگار ترمز بریدیا،من هیچ وقت به این مزخرفات اعتقادی نداشتم...

...

شب توی خونه صدای یک پیامک:

-راستش منم اعتقادی به این فال و تستا ندارم،ولی این حرفا خیلی وقت بود تو دلم مونده بود! 


۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۳:۲۴
محمد حاجیان