حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

مدتی ست یاد گرفته ام با واژه ها بازی کنم،سر به سرشان بگذارم،پیچ و تابشان بدهم.حتی گاهی با آنها قایم موشک بازی میکنم و احساسم را پشت رنگ و لعابشان پنهان میکنم تا آنها مدام در جستجوی من احساسم را فریاد بزنند ...
این دست نوشت ها همه بازی ودست گرمی ست برای نویسنده شدن؛مطمئنم روزی که نویسنده خوبی شدم تازه میفهمم این واژه ها بودند که یک عمر مرا به بازی گرفته اند
آن وقت من میمانم و یک قلم تمام شده و یک کتابخانه پر از تنهایی،گوشه ی حیات خلوت دلم...!
.............
برداشت مطالب این وب با ذکر منبع بلامانع است.

طبقه بندی موضوعی

دريافت کد :: صداياب

سر شاخ با شاخ غول!

جمعه, ۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۰ ب.ظ
امروز که داشتم حال و هوای کنکور بچه های رشته علوم تجربی رو ازتلویزیون می دیدم؛ یاد خودم افتادم که شب کنکور تا ساعت 1 نصف شب تو مجلس عروسی پسر عموم بودیم و چون همچنان مجلس قرار بود تا پاسی از شب بر قرار باشه، در حالی که خانواده همچنان در گیر عروسی بودند از اون مجلس پر عیش ونوش به تنهایی برگشتم خونه و به تختخواب رفتم و ...
تا نیمه شب خوابم نمی برد ،البته نه بخاطر استرس بخاطر هزار جور فکر و خیال شب امتحانی که بیخیالم نمی شدند.بهر حال به هر طریقی بود خودمو بخواب بردم و دو ساعت بعد بیدار شدم و آماده ی راهی شدن حوزه ی مورد نظر کنکور ...
و از اونجایی که گفتم شاید مورد نیاز ترین خوراکی فقط آب باشه،یه بطری 1ونیم لیتری آب معدنی که از دیشب تو فریزر گذاشته بودم و رو بهمراه بردم.
سر جلسه ؛تقریبا 1ساعتی از کنکور میگذشت که چشمم به بطری آبی که همچنان پلمپ بود افتاد،با اینکه خیلی تشنه مم نبود بخاطر اینکه یه نیمچه استراحتی به مغزم بدم به خودم گفتم فعلا یکم آب بخورم،نفسم جا بیاد....
چشمتون روز بد نبینه ،همین که اومدم در بطری آب رو باز کنم بخاطر اینکه تا سر بطری پر بود یکباره با پاسخنامه سراسر خیس خودم مواجه شدم.
حالا استرس برگه همچنان خیس بنده یه طرف حرفهای کنار دستی هاام یه طرف!
پشت سری که میگفت:بنظر من وقتتو تلف نکن؛پاشو بروچون دیگه این برگه رو تصحیح نمیشه،
کناریم گفت:راست میگه چون این برگه ها رو که آدم تصحیح نمیکنه!میدن دستگاه مخصوص خودش اینکارو میکنه که دستگاهم برگه چروک و این وضعیو قبول نمیکنه....
اون کنار دستیمم که فکر کنم بیش از حد درگیر یه تست شده بود، با لحنی خواب آلود گونه سرش رو بالا آورد و گفت:میخای بگو تا برات یه پاسخنامه دیگه بیارند



خلاصه بگومگو ها که دور صندلی ام بالا گرفت،یکی از ناظر های جلسه سریعا خودشو به بالای صندلی ام رسوند و با چهره ای در هم گفت:ظاهرا اینجا شورای حل اختلاف گرفته شده!معلوم است چه خبره...
اونوقت قبل از اینکه بخام من چیزی بگم نظرش به پاسخنامه همچنان خیسم افتاد و بسیار جا خورد وگفت:چیکار کرده ای با برگه ات پسر !؟ عه عه عه... سپس با لحنی مهربانتر گفت:بده ببینم برگتو
منم با چهره ای درهم و نگران با اکراه برگه رو بش دادمو با لحنی مظلومانه بش گفتم:یعنی پاشم برم؟
ناظرم که دید من بدجور روحیمو باختم بلند خندید گفت:نه بابا..تو بشین سولا رو توهمون برگه سوالات پاسخ بده تا من برم به یه نحوی برگتو بخشکنمو بیارم ،بنده خدا رفته بود برگه گذاشته بود تو آفتاب....
خلاصه با کلی حاشیه و تشنج در واپسین لحظات برگه پاسخنامه به صاحبش برگشت!!!

یاد نوشت: یادی کنیم از نفر اول کنکور تجربی سال 64 ،شهید احمد رضا احدی که با توجه به قبولی در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی ،عطای درس و دانشگاه را به لقایش بخشید و کمتر از یک سال بعد در مناطق جنگی به مقام والای شهادت نائل شد.




(به پیشنهاد یکی از دوستان تصمیم گرفتم معرفی کوتاهی نیز در مورد کتاب این شهید داشته باشم.)
شهید احدی کتابی دارد که در سال 67 برای اولین بار منتشر شد.
این کتاب که "حرمان هور" نام دارد. 93  قطعه از یادداشت های این شهید است که در 4 بخش (دفتر) انعکاس دهنده وقایعی در جبهه های جنگ ایران و عراق است که در نوع خود بدیع و دست نخورده است. یاددشت هایی از عملیات های مختلف، شهادت همرزمان ، خاطرات شخصی ایشان.

در بخشی از کتاب "حرمان هور" آمده است: « گویند که "نیوتن" از حادثه‌ی افتادن سیب از درخت الهام گرفت و رفت آن همه دردسر برای خودش ایجاد کرد و قانون‌های اول ، دوم و سوم را وضع کرد؛ دردسر از این جهت که نام خود را بر سر دانش‌آموزان فیزیک نهاد، بیچاره نیوتن! که هر روز امواج ناسزاهای شاگردان تنبل دبیرستانها می‌شود که؛ مگر او بیکار بود که این همه استنتاج‌ها را مطرح کرد؟ آخر اگر شخص دیگری افتادن سیب از درخت را می‌دید، بلند می‌شد بدون این که کسی او را ببیند به خوردن سیب مشغول می‌شد.

 اما نیوتن می‌گوید: وقتی سیب به طرف زمین کشیده می‌شود، در همان جهت زمین هم به طرف سیب کشانده می‌شود ولی چون جرم زمین بسیار زیاد است، این پدیده محسوس نیست

 




نظرات  (۳۴)

امشب شب 24 ام تیره

شب میلاد اماممون

سلامتی ایشون صلوات

پاسخ:
بفرمایین اینم صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد
۱۸ تیر ۹۲ ، ۰۷:۳۰ گریه های امپراتور

یارفیق من لا رفیق له...

سلام.من هم با دو پست بروزم.

التماس دعا

حاجی پست بذارررررررررررررر
پاسخ:
بفرمایین اینم پست
فردا میگم 
حدود ساعت های 4 میام تو نت اگه تونستید بیاین
پاسخ:
انشالله..
مرسی نه فقط این دوستتون یه کم...............................
آقا محمد بازم معذرت میخوام شرمنده تونم
پاسخ:
دشمنتون...
بچه ها خواستار بیللان واقعی اند...پول بچه ها دقیقا چ شده است؟
در پشت پرده دانش پژوهان چ می گذرد؟
دکتر سلام بروز شد...
سلام
من نگارم فکر کنم میشناسینم
منم اعصابم خورد بود یه چیزی گفتم
تو دعوا که حلوا پخش نمیکنن
بازم معذرت میخوام
پاسخ:
سلام.ببخشید به جا نیوردم.
سلام برشهدا
۱۵ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۵ دکتر سلام
۱۳ تیر ۹۲ ، ۲۱:۰۳ خم گیـــــــــسو
تو پروفایلت چیزی نگفته ولی همینی که گفته بودی اصفهانی کافی بود!!! یه یه
اذیت نکن منظورم اینه مال کیه این قضیه کنکور دادنت همین امسال یه چند سال پیش؟ چه سالی؟
حسود واسه من اسفند دود نکردی رفتی واسه دوربینم دود کردی !! دیدی خودت چشم دیدنمو نداری، بترکه چشم حسود ((:


پاسخ:
ببخشید میشه بگین دقیقا کجاش گفتم که اصفهانی هستم!
کی یا کی؟باید مشخص میکردین منظورتون از "کی"شخصه یا زمانه....
جریانه مربوط به سال 89ست
راستی آدم با شما که کل کل میکنه یاد دعواهایی دبستانش میفته[نیشخند]
ما چشم دیدن شما رو داریم ولی متاسفانه موقعیتشو نداریم...
ممنون از لینکتون
فردا هم ساعت 9...خودت کی امتحان داری؟؟
من که امشب دارم میرم عروسی...نمیدونم فردا را چیکار کنم
بعله شیرینی شما محفوظه..
ملت جنبه ندارند که..دعوتشون کردم وبم واسه جشن تولد..دارن پارتی میگیرن
شما به بزرگی خودت ببخششون..جوون اند..جوونی کردند
۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۴:۳۸ خم گیـــــــــسو
پروفایلتو خوندم آه آه امان از دست این اصفهانی چی هستن اینا!!!!((:
حالا این اتفاقی که از خودت تعریف کردی مال کی هست؟
پاسخ:
منکه تو پروفایلم چیز خاصی ننوشته بودم،فقط یه معرفی اجمالی و یه عکس بود...
از خاطرات بچگی کنکوره مادربزرگمه!!!
۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۷ خم گیـــــــــسو
به دوربین چیکار داریدعجب گیری دادن به ماهااااااااچشم ندارن ببینن ما عکسهای خوشگل می گیریم بترکه چشم حسود!!برو واسم یه کم اسفند دود کن چشم نخورم بدو بدو((:
پاسخ:
من که گفتم منکر توانایی عکاس نمیشم.تازه منم موبایل N8 دارم دوربینشم 12 مگاپیکسله...[زبون][نیشخند]
راستی واسه دوربینتونم اسفند دود کردم.
اپم...اونم از نوعه تولدیش
خودما کشتم تا اپ کنم
پس زود بیا
نظر هم یادت نره هاا[نیشخند][چشمک][گل][گل]
پاسخ:
آقا اونجا بساط لهو و لعب به پا بود،من رفتم....[نیشخند]
گفتی خاطره و کنکور
سر جلسه لامصب مراقب صندلیش با صندلی من بقل به بقل بود و زوم کرده بود رو برگه ی من خلاصه بگم یه ساعت طول کشید تا این قضیه برام عادی شد.
پاسخ:
سلام.
آقا مگه میخواستی چیکار کنی که کنار مراقب بودن برات سخت بود!هان؟[چشمک]
می فرستادیش دنبال نخود سیاه....
۱۲ تیر ۹۲ ، ۲۲:۱۷ مجتبی سلیمانی
روز دل تنگی من با استادم  ...
دعوتید 

سلام

دقت کردین همه ی خاطره های کنکوری شامل یه بطری آب ..یک عدد پاسخنامه..یک کنکوریه بیچاره ی هول کرده و...می بااااااشد!؟؟

جدیا.. ولی تاحالا کسی که پاسخنامه ش خیس شده باشه رو از این فاصله !ازنزدیک ندیده بودم! هع !..

 

شهید احدی ها "عشق جو" هستند نه به مثالِ بی مثالِ ما؛ مثلا دااانشجو!!!

پاسخ:
سلام
نه والا من به جز خودم تا حالا خاطره ای در این مورد نشنیده بودم...
آهان،یعنی اکثر اونایی که پاسخنامشون خیس میشه به دانشگاه پاشون باز نمیشه که شما ببینیشون!!!!!!!!!!!!!!!!

آخه نه ما جوینده ایم نه اینجا دانشی!
۱۲ تیر ۹۲ ، ۰۹:۲۰ گریه های امپراتور

سلام.ممنون بابت لینک.

نه دو روز قبل از کنکور آنفلوآنزا شدیدگرفتم.(جالب اینکه در طول سال اصلا بیمار نشده بودم)ولی تا قبل کنکور داروها رو نخوردم که یه وقت مثلا رو هوشیاریم اثر نذاره!

سرجلسه کار دستم داد.

یادمه واسه کنکور زبان اینقدر سرگیجه داشتم که دوستم صندلیمو پیدا کرد.

بعدشم سرفه یک ریز وپی درپی که نمی شد ما بینش واسه استراحت آب خورد(نیشخند)اونقد که اعصاب همه خورد شد منم دیدم تمرکز همه داغون شده و دارن غر می زنن اومدم بیرون.خلاصه خیلی خنده دار بود.

جالب اینه که کنکور زبان معمولا سیاه لشکره ولی بچه های تجربی که کنکور براشون سرنوشت سازتر بود خیلی بهم روحیه  می دادن.

پ.ن:رشته خوب(تعجب)!؟

پاسخ:
سلام.خواهش میکنم
البته جریانتون بیشتر گریه دار بود تا خنده دار.
به نظر من که همه ی رشته های علوم پزشکی از جمله رشته شما خیلی خوفن،یکی از نشانه های مبرزشم همین تعداد داوطلبان رشته ی تجربیه که همچنان رکورد داره.از طرفی هم، تو این رشته ها هم دنیا وهم آخرتو میشه خرید.
۱۲ تیر ۹۲ ، ۰۸:۵۵ طعم تصنیف
منکه با 20 ولی اخه هر خواستنی توانستن نیست که
پاسخ:
ولی قانون جاذبه راز میگه هر خواستنی توانستن است!
۱۱ تیر ۹۲ ، ۲۰:۳۰ طعم تصنیف
من و درس!!! جایی که منو میشناسند نگید این حرفو ملت میخندن
فقط به امید پاسی این ترم دارم روزشماری میکنم برا 17تیر 92 که بیام از سر جلسه امتحان بیرون بگم
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پاسخ:
جوجه رو آخر ترم میشمرن.
خب بستگی داره با چند بخوایین پاس بشین مثلا با 10 میشه با 19ام میشه!
۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۱۴ گریه های امپراتور

سلام.باز هم خوش به حال شما که لااقل کنکور رو درک کردین.

من که تو کنکور تجربی 20 دقیقه وقت عمومی رو تقریبا سر دفترچه نبودم.سر دفترچه اختصاصی هم همش گریه ی اون بیست دقیقه بود!!!!

یعنی معجزه بود که قبول شدم.

 اون قد مراقب ها و بقیه کنکوری هادلشون برای من سوخته بود که خودم دلم نسوخت.

تو کنکور زبان هم که عصرهمون روز بود تو تایم  اختصاصی  یه جور محترمانه بیرونمون کردن!

اینجاست که باید گفت:

هـــــی روزگار.....

پاسخ:
سلام.
جدن!؟یعنی دیر رسیدین؟
عجب!!!!!!!!!!!!!
پس احتمالا خیلی درستون خوب بوده که با اینهمه استرسو تونستین یه رشته خوف قبول بشین.

سلام
اولین بار که یکی دو خط از این کتاب را شنیدم، یه نوجوون بودم. مجری تلویزیون داشت می خوندش. بعد هم گفت: حرمان هور از احمد رضا احدی.
یادمه اصلا بلد نبودم "حرمان هور" را با کدوم "ح . ه" یادداشت کنم. نشستم و هی کلمه "حرمان" و "هور" را توی ذهنم بررسی کردم تا ببینم اصلا یعنی چه؟ به خاطر همان چند خط، چند سالی این اسم تویِ ذهنم بود و هر کتاب فروشی که می رفتم، اگر یادم بود، سراغش را می گرفتم. تا اینکه یکی دو سال پیش، بالاخره چند تایی اش را خریدیم و به دوستان هم هدیه دادیم.
البته جلد کتاب ما با این عکس که شما زده اید، فرق می کند.

در پناه حق

پاسخ:
سلام
خاطره ی قشنگی بود...
راستش منم وقتی برا اولین بار اسم کتابو فهمیدم یکم با عنوانش مشکل داشتم.
...
راستی چقدر خوبه که به دوستاتون کتابی که دوست دارینو هدیه میدین،به ما که هر کی کتاب هدیه میده،اینقدر کتابش ثقیله و یه حالیه که فکر کنم بخاطر اینکه میخاسته یه جوری ردش کنه به ما داده!
یه چیز جالبی بگم....
شاید کسی نباشه که سر جلسه کنکور استرس نداشته باشه ولی من یکی از اون افراد بودم!!!(همونهایی که نیستند!!!)
چرا؟؟؟؟

هیچی آقا..
من و یکی از دوستان که از قضا داداشش با دختر داییم ازدواج کرده بود(چند هفته قبل از کنکور) همکلاسی بودیم. ایشونم نمیدونم چرا من و رقیب خودش حساب میکرد.!!!!!
البته حق داشت.
اون زیستش قوی بود و منم فیزیکم
توی همه آزمون ها هم اون پز درصد زیستشو میداد و منم پز درصد فیزیکمو...
آقا شد روز کنکور..
بنده هم با توجه به سابقه متفکرانه و چون هر دو مون آزمون قلم چی بودیم، قبل از کنکور با عملی ناجوانمردانه تمام مشخصاتشو از روی پاسخبرگ قلم چی برداشتم و یادداشت کردم!!!
سر جلسه کنکور هم تنها دغدغه ام حفظ کردن شماره داوطلبیش بود!!!!

بله..
من به این مهم دست یافتم و روز اعلام نتایج اولیه، قبل از خودش کارنامشو دیدم!!!!

بعدش زنگش زدم و ازش پرسیدم رتبت چند شد؟؟؟
اونم گفت 2100 ولی رتبه ی واقعیش 7100 بوددددددددددددد....
 البته بدبخت زیستشو خراب کرده بود و برعکسش اون سال فیزیک سخت بود و من فیزیک رو تونستم 76 درصد... بزنم...
هنوز خودم تو کف درصد فیزیکمم
بله دوستان

این یکی از اتفاقات روز کنکور من بود...
پاسخ:
عجب پاردوکسی!
...
کل اقدامات پلید اون روز کنکورت و قضایا بعدش یه طرف ؛این که الان با افتخار تمام این خاطره رو علنی کردی ام یه طرف...
آدم از دست این اقدامات ناجوانمردانه تو اصلا نمیتونه یه دروغ بگه.
حیف که برادر شوهر خالتون (وزیر ا... میگم)دیگه آخرای کارشه و گرنه بعد فارغ التحصیلی ات یه پستی تو وزرات بهت میداد.
۱۰ تیر ۹۲ ، ۲۰:۲۱ طعم تصنیف
با چه استرسی قبول شدیناااااااااا

غیر از سکوت چیزی ندارم برا شهید احدی
پاسخ:
اصن یه وضعی بود...
...
کم پیداین،احتمالا خیلی دارین میخونیناااااااااااااااااا
سلام
مشکلی نیست کامنت قبلی را عمومی کنید.
این دست کتاب ها را معمولا کتابفروشی خیابان پنج رمضان داره و کتابفروشی فدک خیابان مسجد سید. البته ما از کتاب فروشی فدک گرفتیم.
پاسخ:
سلام
ممنون از راهنمایی تون اتفاقا چند تا از رفقا پیام دادن که از کجا باید این کتابو خرید.
بـــاران همیشه می بارد، اما مردم ستـاره را بیشتر دوست دارند
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن ....

خاطره ی قشنگ و ترسناکی بود
پاسخ:
آن ستاره بر من چشمکی می زند اما از کجا دانم من
چه کسانی دیگر خیره بر چشم ستاره هستند!؟
پس نمیگویم آن ستاره متعلق به من است...


سلام
ممنون از حضورتون

سلام.یادمه ما هم سر جلسه کنکور ، یکی از بچه ها خون دماغ شد و ازقضا یه چکه ام افتاد رو پاسخنامش... 

میگم این کتاب شهیدو کجا میشه پیدا کرد؟

پاسخ:
سلام همکلاسی!
مگه زیر آفتاب شما کنکور میدادین که بنده خدا خون دماغ شد!!!!
باید کتابفروشی های بزرگ مثل آمادگاه داشته باشن،نبود به خودم بگین تا از کتابخونه براتون بگیرم.

مجلس پر عیش و نوش!؟

 

پاسخ:
البته عیش داریم تا عیش،نوشم که شربت بود...
در کل منظور مفرح بودن مجلس بود جناب!

سلام حاج محمد

واقعا خاطره ی دردناکی بود...

دلم واسه ی اون لحظه که برگت خیس و شد و احتمالا دنیا بر سرت خراب شد،کباب شد!(قافیه رو حال کردی)

منتظر خاطرات بعدی هستیم

پاسخ:

سلام برادر خودمون

میخای از خاطرات روزهای جنگ بنویسم

سال 47 با اون پیکان مدل 57که هی ریپ میزد...

سلام
راستی می دونید وصیت نامه شهید احدی فقط یه جمله بوده:
نگذارید حرف امام روی زمین بماند!
پاسخ:
سلام.ممنون
عکسی در این مورد گذاشتم.
حاجی اینم لینک دانلود آهنگ پیشنهادی بنده
http://www.up.tooptarinha.com/uploads/mordad91/Mehdi%20Yarrahi-Be%20Man%20Negah%20Kon.mp3
پاسخ:
تو این هفته ایشالا
باید همون لحظه به بطریه میگفتی:
این بود قرارمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
متاسفانه اون روز هنوز این تکیه کلامم نشده بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی