حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

مدتی ست یاد گرفته ام با واژه ها بازی کنم،سر به سرشان بگذارم،پیچ و تابشان بدهم.حتی گاهی با آنها قایم موشک بازی میکنم و احساسم را پشت رنگ و لعابشان پنهان میکنم تا آنها مدام در جستجوی من احساسم را فریاد بزنند ...
این دست نوشت ها همه بازی ودست گرمی ست برای نویسنده شدن؛مطمئنم روزی که نویسنده خوبی شدم تازه میفهمم این واژه ها بودند که یک عمر مرا به بازی گرفته اند
آن وقت من میمانم و یک قلم تمام شده و یک کتابخانه پر از تنهایی،گوشه ی حیات خلوت دلم...!
.............
برداشت مطالب این وب با ذکر منبع بلامانع است.

طبقه بندی موضوعی

دريافت کد :: صداياب

احساساتی که کار دستمان می دهد...

يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۵۸ ق.ظ
این چند وقت مثل جوجه ای که داره سر از تخم در میاره از فضای تئوریک دانشگاه بیرون اومدیم و برا کارآموزی میریم به مراکز بهداشت شهری و تازه داریم می بینیم خط به خط کتابهای درسی و حرف های استادامون تو این مراکز واقعیت داره...به اصطلاح داره چشم و گوشمون باز میشه!

جالبه تو همین مدت اندک به اندازه ی تموم دوران دانشگاه کلی تجربه تلخ و شیرین رفته تو کوله پشتی خاطراتم

تجربه هایی که آدم رو تا مدت ها درگیر خودش می کنه تا حل بشه

تجربه هایی که نگاه به زندگی رو سمت و سو میده و البته سوال هایی مهمی ام تو ذهن نقش می بندونه!!!(فعلو حال کن)

.....

یکشنبه 5/8/92 مرکز بهداشت مربوط به سلامت دانش آموزان

تو اتاقی با یکی از همکلاسی هام نشسته ایم تا دانش آموزهایی که تو ارزیابی قد و وزن شون مشکل دارن و به ما ارجاع داده میشند رو مشاوره کنیم.

دانش آموزانم یکی یکی در میزدند و وارد میشدند

یکی چاق مفرط یکی لاغر و نحیف یکی کوتاه یکی دراز...

دخترک لاغری وارد شد و پروندش رو بهم دادم

همکلاسیمم داشت یه دانش آموز دیگه رومشاوره میداد

اول یه نگاهی به پرونده دخترک کردم و بعد یه نگاهی به خودش

رشد مطلوبی نداشت و در صورتی که رژیم خوبی نمی گرفت با خطر سوتغذیه مواجه بود

بعد از سلام و احوالپرسی پرسیدم کلاس چندمی؟گفت اول دبیرستان ؛بهم نمیاد؟

گفتم:چرا ولی باید رشد بهتری داشته باشی

به طور مضحکه ای خندید و گفت: دلت خوشه هاااا رشد کجا بود

با تعجب گفتم:بله!!؟

گفت:والا ،تا همین جاشم نخواستیم چه برسه به رشد و کمالاتش...

حرف زدنش یکم برام عجیب بود.یکم بهش خیره شدم،حس کردم یه موضوعی داره آزارش میده

قبل از اینکه بخوام چیزی بپرسم خودش گفت:چیه؟شمام میخوای بگی روانی ام!؟

گفتم :روانی؟به هیچ وجه

به برگه ای که دستش بود اشاره کرد و گفت:آخه دکتری که قبل از شما پیشش بودم منو ارجاع داده به روانپزشک

گفتم:چرا؟مگه مشکل خاصی داری؟

گفت : نه فقط دوستش دارم

گفتم کیو؟

سرش جلو آوردو اسم دوست پسرشو آروم بهم گفت!

یعنی برق از چشام بخاطر این حرفش پرید...

یه نگاه جدی بهش کردم که یه جورایی بهش بفهمونم آخه بچه تو را چه به این حرفااااااا

ولی همین که خواسم چیزی بگم دیدم همکلاسیم که نگو تا حالا داشته به حرفهای ما گوش میداده برگشت با حالت غضب بهش گفت:فکر نمیکنی برا عاشق شدن الان خیلی زوده....

با این حرف محکم سکوت سنگینی جو اتاقو فرا گرفت

و یکم بعد دخترک با بغضی تو گلو گفت:ولی منم آدمم...از وقتی چشمام رو باز کردم دیدم بچه ی اتفاقی هستم که از اساس بهم ریخته،بچه طلاق

نه محبت پدر یادم میاد نه مهر مادری چشیدم نه حسی که بخواد برا ادامه دادن به من انگیزه بده

یکم داغ کردو ادامه داد:حتی از دوست پسرمم متنفرم،چند وقت پیش خونوادش اومده بودن مدرسمون و آبروم را جلوی تموم دوستام بردن

بهش گفتم:خب آخرش که چی؟

دست کرد تو کیفش و یه سری قرص نشون داد گفت :آخرش اینا،خودکشی

اینو که گفت اول یکم به حقیقت حرفاش شک کردم و به خودم گفتم شاید طرف متوهمه ولی بعد فکر کردم حتی اگه این دختر تموم این حرفاشم از توهم زده باشه بازم مشکل جدی داره!بخاطر همین سعی کردم سکوت کنم تا دخترک بیشتر از خودش بگه

بعد دخترک که انگار با حرفای خاک خورده ای که سال ها تو دلش باقی مونده بود داشت خالی میشد، ادامه داد:

از بچگی تموم خلاء های وجودمو حس کردم و هر دفه بیشتر  به اونا فکر می کردم پر میشدم از تموم کمبود هایی که سالها با اونا دست و پنجه نرم کرده بودم،پدرمو که از همون ابتدا فراموش کردم .فقط مونده بود محبت سرد و یخ زده مادرم که اونم سایه سنگین ناپدری از من گرفت.راستش حسود نیستم ولی وقتی محبتو به هر صورتی تو بیرون می بینم از درون چنگ میخورم...

احساساتم با دیدن کوچکترین محبتی تحریک میشه،اون وقته که  خیلی راحت به لبخند هر بی سرو پایی دل می بندم،اون وقته که احساساتم کار دستم میده...

و بعد تو خونه و مدرسه به سخت ترین مجازات ها محکوم میشم.


  پی نوشت:

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

                     چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!

دکتر شریعتی


نظرات  (۱۵)

انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.

.

.

.

خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت باخبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت....

پاسخ:
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم،همان یک لحظه اول که می دیدم...
سلام صادق جان
کم پیدایی!!!
واقعیت تلخی بود.........
مشاوره تغذیه دادین یا روانشناسی؟؟؟!!!
شوخی میکنم، همه چیز به تغذیه ربط داره خودتون بهتر میدونید که:d
پاسخ:
اخر بار اتفاقا رفتم همینو به مسئول مدرسشون گفتم؛گفتم خانم اینا قبل از اینکه مشاوره ی تغذیه بخوان مشاوره روح و روان میخوان...عاخه فقط همین یه نفر نبود که اکثرا یه مشکل غیر تغذیه ای داشتن.
...
البته مسلما هیچ علمی را در جهان نمیشه پیدا کرد که به تغذیه ربط نداشته باشه(چشمک)
۱۵ آبان ۹۲ ، ۲۱:۴۸ تغذیه کاشان
ممنون.
جدا خوبه؟؟؟!!!! =O از چه نظر؟؟؟؟ چون نیاکان تغذیه کاشانیم؟؟؟
به نظر من که خیلی سخته... مخصوصا ترم یک که بودیم... اما استادا خدایی خیلی هوامونو دارن!!!
ی وقتایی میگیم بازم خوش به حال ترمکامون... بالاخره هر چی ام که باشه ی بزرگتر بالا سرشون هست...
وقتی بخوایم ارشد بدیم سختی کارمون بیشترم میشه... چون همش با خودمونه... استادامونم هستنا... مثلا دکتر عاصمی دوست دکتر اسماعیل زاده شما ولی بازم تجربیاتشون به اندازه یه ترم بالایی جدید نیست... امیدوارم منظورمو رسونده باشم!!!


پاسخ:
نه برا اینکه وقتی ترمک بودین و تازه وارد دانشکده شده بودین هیچ ترم بالایی نبوده که سوتی هاتونو بگیره و بخنده.آخه این سوتی گرفتن از ترمک ها یه سیکلی داره که برا همه دانشجوها من جمله خودمون پیش میاد.که شما خوشبختانه مبرا بودین!!!(-:
با اینحال همونطور که گفتم بنده و دوستان در خدمتیم.

سلام

چه وبلاگ جالبی!!!!! و چه اتفاق با معنایی.......

موفق باشید.

پاسخ:
سلام خانم استکی
ممنون از نظرتون
سلامت باشید
۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۴:۱۲ خم گیــــــسو
اضافه کردم(-:
پاسخ:
مرسیکم الله ((:
۱۵ آبان ۹۲ ، ۰۹:۱۷ خم گیــــسو
اگه میدونستم که مینوشتم یادم رفته بود کدوم شهرو گفته بودی
۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۱:۵۶ برادر اعتدال

چه قالب قشنگی!!!حمید علیمی ام که میخونه و...

عکسای که تو سوریه گرفته بودو دیدی؟

 

راستی میگم امسال کجا میری؟

پاسخ:
بله دیگه...
اره دیدم،رفته بود سنگر ها رونگه داره.
...
مکتب ایشالا
البته شایدم مهدیه، نقویان هستش.
۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۱:۴۴ تغذیه کاشان
سلام...
داشتم پست آقای پزشکی تو تغذیه پاتوق رو میخوندم که به وبلاگتون اومدم.
پستای خیلی خوبی میذارین.

خواستم بگم ما بچه های ترم 3 تغذیه کاشان چون گروه اول کارشناسی هستیم و هیچ ترم بالایی نداریم میتونیم از شما بچه های ترم بالایی اصفهان که یه جورایی ترم بالایی ما هم محسوب میشین کمک بگیریم؟ درمورد مسائل درسی، ارش و ... اگر بچه های دیگه هم راهنماییمون کنن ممنون میشیم.
پاسخ:
سلام شما لطف دارین
بنده اگه کمکی از دستم بربیاد در خدمتم.
چه خوبه آدم ترم بالایی نداشته باشه ((:میدونین چرا!!!!!!!!!؟
ایشالا شما هم موفق باشین
۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۱:۰۵ خم گیــــــسو
این حقیقت برخی زندگی هاست و واقعا هم هست، تو مدرسه که کار میکردم با بچه راهنمایی و دبیرستانی که چنین وضعیتی رو داشتن زیاد برخورد داشتم هر کدومشون یه داستان زندگی داشتن بعد ها که گذشت همون دختر بچه های دبیرستانی بدون اینکه درسشون تموم بشه ازدواج کردن حالا اینکه تو سن کم ازدواج کردن راضین یا نه خدا میدونه ولی فکر کنم بهترین راه براشون همین بود یکی هست عاقله و تا مدتها میتونه ازدواج نکنه و صبور باشه و تصمیم براساس عقل بگیره ، یه عده دیگه هم هستن که کنترلی برروی احساس و عواطف و نفسشون نداره که اگه بمونن هم کار دست خودشون میدن هم کار دست خونوادشون پس این دسته ازدواج کنن خیلی بهتره تا اینکه تا مدتها ازدواج نکنن و هر روز با یکی باشن و هزار تا دردسر درست کنن، تو مدرسه چه داستانهای که نداشتیم چه چیزهای که به چشم خودم ندیدم اصلا وقتی بعضی اتفاقا و حرفها رو از نزدیک میشنیدم می موندم و با خودم میگفتم زمان ما کجا و زمان اینا کجا!!
پاسخ:
قبول دارم.البته قطعا بهترین راهکار همونه که اجازه ندیم احساساتمون بر فکر و اندیشمون غلبه کنه.
ولی مهم زمینه سازی موقعیت و شرایطی ست که احساسات بر ما غلبه میکنند و ما نقش زیادی در ایجاد آن شرایط نداشتیم.

۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۰:۴۳ خم گیــــــسو

دروووووود خوبید؟

من شما رو جاننداختم اگه کامنت خصوصیم که مدتها پیش گذاشته بودمو یادت باشه ازت پرسیدم بچه کجایی ولی نیومدی جواب بدی و من چون مطمئن نبودم ننوشتم و گرنه یادم بود شما دل نازکید(-:

پاسخ:
ممنون
خب اونو یادم رفته بود ج بدم،ولی توکه خودت بهتر میدونسی بچه کجام!!!؟)):
۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۸ یه دخمل معصوم و تنها و دوست داشتنی

احساسات من وقتی کار دستم داد که سن زیادی نداشتم

همه چیزو داده بودم دست دلم و آخرش کار دستم داد.

متاسفم برای خودم و این دختر که مثل یک غنچه باز نشده داریم پژمرده میشیم.

لطفا بازم از خاطراتتون بنویسید.

پاسخ:
متاسفم سرکار :((
چشم،توفیق باشه حتما

salam ..

vay khodaye man adam che chizayye k nemishnave ,, vaghean taassor barangize !

ina eine harfaye ye dokhtare masoome!!?? vaghean faghre farhangi too in mamlekat bishtar az har chizi dare bidad mikone!!

khoda khodesh darmoone dared ,,,

rassi shoma ag toonestin y peigiri az hal o rooze  in dokhtar bokonid ta balke ba kaboose khodkoshi!khodaye nakarde ,,,movaje nashe

 

rasi karamoozitoon jash kojas ?!darmoongah ya madrese !???

 

e !!! ki jomleye mano oon bala neveshte ?!!!!!!

ache dorostesham ine : DARD AST DAR GHAHTIYE GOL ,, PARVANE HAR JAAAEE BENESHINAD ..

emza: farnoush :) !!

پاسخ:
سلام
نه عاخه چرا فارسیو پاس نمیدارین،نه جدا چراااااااااااااااا
چشمام دراومد خوندمش ((:
....
بله واقعا تاثر برانگیز بود،اینجاست که باید گفت :این بود قرارمون؟ما برا این انقلاب کردیم...
من کمی باهاش حرف زدم و سعی کردم متقاعدش کنم بیشتر این روحیات مربوط ب دوره ی حساس بلوغه و با کمی صبر و تامل میشه بخوبی از این مرحله عبور کرد...

ما فعلا میریم مراکز بهداشت شهری
هشت بهشت!

تراژدی تلخی بود

حرفهای آخر دخترک واقعا معصومانه و غریب بود

....

راستی بابت کاراموزی خسته نباشین دکتر

پاسخ:
سلامت باشین خانم دکتر
...
اره واقعا اون روز کلا حرفای اون دختر تو ذهنم مدام تداعی میشد
۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۷ برادر اعتدال

سلام

خوب شد تو این کارآموزی ها چیزی به نام خاطره پیش میاد که شما بخوای بنویسی...

البته من بیشتر دوست داشتم ببینم آخرش چی میشه.

پاسخ:
سلام
فیلم سینمایی نیست که دنبال آخرش می گردی...
....
هیچی دیگه بعد که رفت چند تا دوستای بعدیش حرفاشو تایید کردند.
۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۱:۵۰ مهم نیست....
درد است اگر در قحطی گل پروانه به هر جا بنشیند......  

پاسخ:
قشنگ بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی