-دستاتو داخل هم قلاب کن
-دستهامو !؟
-آره.یه تست روانشناسیه،خیلی جالبه...تا حالا به هر کس گفتم و انجام داده خودش اعتراف کرده درسته!
-یه چیز بگم ناراحت نمیشی!؟
-(با تعجب)نه،بگو
-من هیچ وقت اعتقادی به این مُز...(حرفمو قطع میکنم و بخاطر اینکه ناراحت نشه میگم)بفرما،اینم دو دست قلاب شده ی ما
(خوب به حالت دستام توجه میکنه و بعد با تعجب به چشمام خیره میشه)
-باورم نمیشه،تو یه آدم منطقی هستی!!!
(از تعجبش داشت حالم بهم میخورد!،اول فکر کردم داره شوخی میکنه ولی بعد دیدم مثل یک دکتر روانشناس خیلی جدی داره ادامه میده:)یه آدم منطقی که گاهی هم وانمود میکنه احساسات فوق العاده قوی داره،ولی اینطور نیست اون همه چیز رو با دید محاسبه گر خودش می سنجه،تو اقتصاد میتونه موفق باشه ...بر خلاف ابراز محبت هاش فراموش کردن بعضی دوست هاش کار سختی براش نیست.حتی می تونه توی یه مسافرت ساده خانوادش و دوستاشو از یاد ببره،و برعکس با یه مسافرت چند روزه ی دوستاش اونا رو به کلی از خاطر ببره...اون انگشتای آخریه کوچیک که معصومانه تو بین دستات مخفی شدند احساسات واقعی تواند که اکثرا ناگفته میمونن،...اون دستای که با اون شدت تو قفلش کردی یعنی اینکه...
(منم که همینطوری داشتم سراپا با یه نگاه عاقل اندر سفیه، بِر و بِر نگاش میکردم. وقتی دیدم که دیگه بیش از حد انگار تز روانشناسی و فال خونی برداشته زدم تو حرفش و حرف نا تمومی که نتونسم بش بزنمو تموم کردم)
-بس دیگه بابا،تو ام انگار ترمز بریدیا،من هیچ وقت به این مزخرفات اعتقادی نداشتم...
...
شب توی خونه صدای یک پیامک:
-راستش منم اعتقادی به این فال و تستا ندارم،ولی این حرفا خیلی وقت بود تو دلم مونده بود!