میوه ممنوعه
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۴۵ ق.ظ
گاهی برای تراوش افکار بهم ریخته ،تنها یک قلم و کاغذ کافی ست تا ابیات افسار گسیخته ی ذهن در سفیدی کاغذ رام شوند و آرام بگیرند ...
خورشید هم گاهی تماشا کردنی نیست
شب های بارانی چه دلچسب اند اما
باران اگر طوفان شود چسبیدنی نیست
عمری کنارش،خو گرفتی بودنش را
حالا ولی فهمیده ای فهمیدنی نیست
آنکه نمای قلب او پیشانی اش بود
دیگر نگاهش هم برایت خواندنی نیست
عشقی که میل بی نهایت داشت افسوس
کم می شود حالا ولی افزودنی نیست
پر بودم از حرف و سخن های نگفتن
با رفتنت حرفم دگر نشنیدنی نیست
اشکی که از بغض نگفتن چشمه دارد
از گوشه ی چشمت بدان افتادنی نیست
سردرگمم در قصه ی تقدیر و تقصیر
این مسئله در ذهن من حل کردنی نیست
باید که از بابایم عبرت می گرفتم
هر سیب سرخ نازنینی چیدنی نیست
پ ن:اگه وزنش اشکال داره،اشکال نداره چون نه من شاعرم و نه این شعر
۹۳/۱۱/۲۰