لحظه ها آروم آروم داره میگذره و من نیز در عمق شوق سفر بیشتر اوج می گیرم.
امشب،شب شهادت بانوی بی حرم چقدر دوست داشتم مدینه باشم دوست داشتم به هر طریقی می شد این یک هفته فاصله تا سفرم را محو میکردم و خودم را به شهر پیغمبر می رساندم.
از وقتی تاریخ کاروان بندی را اعلام کردند وفهمیدم با فاصله یک هفته شب شهادت را مدینه نیستم دلم بسیار سوخت،ولی حالا بعد از مجلس عزای فاطمه (سلام علیها)خوشحالم که مدینه نیستم.
این رضایت بخاطر حرفهایی دوستانی ست که سال پیش در چنین شبی،مدینه بودند ولی هیچ نشانی از عزای و سوگ فاطمه در شهر فاطمه ندیدند.
با خودم که فکر می کنم می بینم سخت است گوشه نشین هیئت حسین فاطمه باشی و در شهر مادرش نتوانی عقده بگشایی.و سینه ات در حالی که غم فاطمه در خود نهاده ست بی کوچکترین ضرب دستی سفید بماند.
سخت است امشب در مدینه باشی ونتوانی دم بزنی از بزرگترین مظلومیتی که شاهدش در و دیوار وکوچه های مدینه ست ولی امشب در سکوتی سرد و وهم آلود بدون کوچکترین پوشی ازسیاهی ِ ماتم علی دم نمی زنند .
من یقین دارم امشب حتی آسمان مدینه نیز نتوانست چون آسمان شهر ما عقده گشایی کند و ببارد.هر چند این خاصیت شهر مدینه است که بی مهدی عقده در مدینه باز نخواهد شد.
آری،خوب ست امشب مدینه نیستم چرا که من این آرامش بیقراری سوگ فاطمه در شهر خود را ترجیح می دهم بر قرار کاذبی که در مدینه قرار بود پیدا کنم.
....
یک شهر بی نشان، یک قبر بی نشان، تشییع بی نشان
حتی زمان شهادت باز بی نشان
شاید نشانه است که نشانت بی نشانی ست!
به روایت لینک:
دلنوشته ی یک زائر در شب شهادت حضرت فاطمه در مدینه