حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

مدتی ست یاد گرفته ام با واژه ها بازی کنم،سر به سرشان بگذارم،پیچ و تابشان بدهم.حتی گاهی با آنها قایم موشک بازی میکنم و احساسم را پشت رنگ و لعابشان پنهان میکنم تا آنها مدام در جستجوی من احساسم را فریاد بزنند ...
این دست نوشت ها همه بازی ودست گرمی ست برای نویسنده شدن؛مطمئنم روزی که نویسنده خوبی شدم تازه میفهمم این واژه ها بودند که یک عمر مرا به بازی گرفته اند
آن وقت من میمانم و یک قلم تمام شده و یک کتابخانه پر از تنهایی،گوشه ی حیات خلوت دلم...!
.............
برداشت مطالب این وب با ذکر منبع بلامانع است.

طبقه بندی موضوعی

دريافت کد :: صداياب

۵ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است

حس و حال ویژه ای حاکم بر جلسه دعا بود؛نزول اشک هم در آن هوای بارانی دیگر برای همه آسان شده بود.

همچنان که مداح ها می خواندند یکباره دیدم یکی از خانم های کاروانمان که در صف های جلوتر نشسته بود.از حال رفت و همهمه ای دورش گرفته شد.کادر پزشکی فورا میخواست وارد عمل شود که...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۳ ، ۰۴:۰۷
محمد حاجیان

افطاری روز 25 ام ماه رمضان که در اوج سادگی و بی ریایی با عنوان "مهمانی آلاله ها " در جوار قبور مطهر شهدای آستان امام زاده سید محمد برگزار شد اثبات کرد جوان دانشجو برای لذت بردن نیازی به تالار و تشریفات ندارد.ثابت کرد برای یک ضیافت به یادماندنی احتیاجی به تجملات و اسراف و غذاهای آنچنانی نیست.گاهی می شود با کمترین هزینه سفره ی بی پیرایه ای انداخت که هر چند در آن خبری از مرغ و مسما نیست ولی رنگ و بوی برکت،محبت و صفا در آن موج می زند .خنده از لبان مهمانان نمی افتد و حتی اگر همان غذای ساده هم کم بیاید روحیات شب عملیاتی بچه ها گُل می کند و سر تعارف غذا به یکدیگر صداها بالا می رود که....

ادامه متن و گزارش تصویری این برنامه در بخش "ادامه مطلب" قرار دارد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۱۱
محمد حاجیان

شب قدر است  و من اگر بیدار می مانم برای این نیست که بخواهم رقم بخورد برایم تقدیری بهتری،راستش خوابم نمی آید.اگر به مسجد می ایم تنها به این خاطر است که در خانه آرام ندارم ،از خانه به مسجد می گریزم چون اعتماد به نفس تنها شدن با تو را در اضطراب یک خلوت صامت  ندارم.دلم می خواهد خود را چون قطره ای در دریا میان موج های آدمهای خوبت در مسجد رها سازم.هر چند این نگاه از طرف من اینگونه است و گرنه برای تو که در یک تنهایی محض نشسته ای،شلوغ و خلوت معنا ندارد.


به مسجد می آیم و بدون قطره ی اشکی و بدون درخواستی در گوشه ای تو و بندگان وفادارت را در یک تاریکی شفاف به نظاره  می نشینم.برایم تفاوتی ندارد بند اول جوشن با بند دومش و بند صدمش و بند هزارمش (که هست ولی نیست!) وقتی تو را هنوز نشناخته ام ،و وقتی هنوز خودم را هم نمی شناسم و چون کودکی ممیز نشده که خوب و بدش را تشخیص نمی دهد می مانم ،به بغل گرفتن و آوردن یک دنیا حاجت  و درخواست  و آرزو برایم مفهومی ندارد و اگر دعای این شب هایم می شود تنها دعای فرج،نه اینکه یک منتظر واقعی باشم که درخواست فرج را به درخواست های خودش مقدم بشمارد....نه این تنها به خاطر ترس از عریضه ایست که لحظه ی عرضه دادن سفید و خالی نباشد  تا یکبار گمان نکنی بی احترامی شده است.

و اگر قطره اشکی مسافر چشمان من نیست،نه اینکه چشمانم خشک باشد بلکه چون سدهای لبریز از آب تنها منتظر یک بهانه برای فروریختن است که آن را هم به دستش نمی دهم و برای مهارش نیز تلاش میکنم!و حتی دلم نمی خواهد مظلوم پنداری کنم تا حس ترحم تو را برانگیزم.از این رو از بغض های گرفته و اشک های رسوب شده ی به وصال نرسیده هم فراری ام.

خدایا شب قدر است و بگذار من تنها سکوت کنم و به نظاره بنشینم و اگر اینگونه جسورانه با تو سخن می رانم ببخش و گمان نکن اگر چک و چانه ای برای مقدراتم نمیزنم نفسم از جایی گرم بر می خیزد و از هفت بند غم آزادم و یا چون عارفانِ پاکباز ره توشه ی خود را بسته ام و در هفت شهر عطار در حال سیر و سلوکم.

نه اینگونه نیست و تو خود بهتر میدانی این بنده ی گدا کاهل نیست،تنها خسته است.خسته و دلگیر از مقدراتی که گاهی پای مصلحت یابی اش تنها به کوتاهی تفکر و اندیشه ی محدودش می رسد...

تقدیر من را می نویسی خوب اما من

هی می گذارم لای چرخم چوب اما من

با این نمایشنامه بیگانه

نقشم به سوم شخص ها مکتوب اما "من"

۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۲:۵۲
محمد حاجیان


وقتی به دنیا آمدیم به عنوان سرمایه در دل هر کسی "غمی" نهاده شد تا بدان سرمایه سری در سرها پیدا کند و راهش را گم نکند،

ولی دیری نپایید که...


۱۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۵
محمد حاجیان

لحظه ها آروم آروم داره میگذره و من نیز در عمق شوق سفر بیشتر اوج می گیرم. 

امشب،شب شهادت بانوی بی حرم چقدر دوست داشتم مدینه باشم دوست داشتم به هر طریقی می شد این یک هفته فاصله تا سفرم را محو میکردم و خودم را به شهر پیغمبر می رساندم.

از وقتی تاریخ کاروان بندی را اعلام کردند وفهمیدم با فاصله یک هفته شب شهادت را مدینه نیستم دلم بسیار سوخت،ولی حالا بعد از مجلس عزای فاطمه (سلام علیها)خوشحالم که مدینه نیستم.

این رضایت بخاطر حرفهایی دوستانی ست که سال پیش در چنین شبی،مدینه بودند ولی هیچ نشانی از عزای و سوگ فاطمه در شهر فاطمه ندیدند.

با خودم که فکر می کنم می بینم سخت است گوشه نشین هیئت حسین فاطمه باشی و در شهر مادرش نتوانی عقده بگشایی.و سینه ات در حالی که غم فاطمه در خود نهاده ست بی کوچکترین ضرب دستی سفید بماند.

سخت است امشب در مدینه باشی ونتوانی دم بزنی از بزرگترین مظلومیتی که شاهدش در و دیوار وکوچه های مدینه ست ولی امشب در سکوتی سرد و وهم آلود بدون کوچکترین پوشی ازسیاهی ِ ماتم علی دم نمی زنند .

من یقین دارم امشب حتی آسمان مدینه نیز نتوانست چون آسمان شهر ما عقده گشایی کند و ببارد.هر چند این خاصیت شهر مدینه است که بی مهدی عقده در مدینه باز نخواهد شد.

آری،خوب ست امشب مدینه نیستم چرا که من این آرامش بیقراری سوگ فاطمه در شهر خود را ترجیح می دهم بر قرار کاذبی که در مدینه قرار بود پیدا کنم.

....

یک شهر بی نشان، یک قبر بی نشان، تشییع بی نشان

حتی زمان شهادت باز بی نشان

شاید نشانه است که نشانت بی نشانی ست!



به روایت لینک:

دلنوشته ی یک زائر در شب شهادت حضرت فاطمه در مدینه

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۲۷
محمد حاجیان