امروز توی کتابخونه دنبال یکی از کتابای صادق هدایت بودم که یکدفعه کتاب "عارفانه" دست نوشته های ادبی شهید دکتر چمران به چشمم خورد.بازش کردم و شروع کردم به خوندم وقتی به این مطلب رسیدم دیگه بیخیال کتاب هدایت شدم.
"احساس گناه می کنم،احساس می کنم که می خواهم از درد و غم بگریزم. می خواهم کسی را بیابم که قسمتی از درد و رنج مرا تحمل کند و بار سنگین مسئولیت مرا به دوش بکشد.
احساس می کنم که از تنهایی خسته شده ام،زیر بار درد و غم ملول گشته ام. صبرم به پایان رسیده،تحملم تمام و ظرفیتم پر شده است. می خواهم دردشناسی بیابم که سر به سینه اش بگذارم .می خواهم خود را به او بسپارم، می خواهم وجودم را تقدیمش کنم تا شاید از تحمل این بار سنگین برهم.......
این راه فراری است که من اختیار کرده ام، این کم ظرفیتی من است.
خدایا مرا ببخش، خدایا به من صبر و تحمل ده، تا از درد و غم نگریزم، از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنم، در برابر مصائب و بلایا شکوِه نکنم."
پ ن: چقدر دلم از این وزیر ها میخواهد.جانش را بگیرد کف دستش و عطای وزارت را به لقایش بفروشد.