هر چه بزرگتر میشوم میفهمم گذر زمان تنها یکی از طبیعی ترین راه ها یا شاید بی خاصیت ترین راه های رشد و بزرگ شدن است،و در کنار گذر روزها و ماه ها و سال ها که فقط بر سن ما می افزاید،گاهی آدم در شرایط و اتفاقات سختی قرار می گیرد که بدون گذشت زمان زیادی هم میتواند به طوری بزرگ شود که انگار سالیان سال بر او گذشته است.شرایط دشواری مثل:
رسیدن به
درک یک تنهایی عمیق ،رسیدن به دو راهی انتخاب های بزرگ و درگیر شدن در جنجال عقل و دل و غریزه در پیش آمدی به نام تقدیر....
البته این گونه بزرگ شدن ها چندان ساده و بی هزینه هم نیستند ،آنقدر که حتی برخی در حین آنها کم می آورند و می شکنند و برخی تا مرز جنون جلو می روند.
چرا که اولین شرط این رشدها "شکیبایی" بر شرایط دشوار پیش روست
...
راستش حرف از شکیبایی زدن راحت است ولی در عمل است که طاقت را میفرساید و قامت را خم میکند و انسان را به زانو در می آورد.هر چند شکیبایی هر چه قدر سخت تر باشد برای کسانی که اهل دل هستند زیبا تر می شود.مثل زینب (س) که اهل دلی بالاتر از او نبود و مصیبتی بزرگتر از آنچه بر او گذشت نبود ولی زیباترین شکیبایی را به نمایش گذاشت و از درون فریاد زد: "ما رایت الا جمیلا" و با نظاره ی یک واقعه ی چند ساعته آنقدر بزرگ شد که گویی هزار سال بر او گذشته است و از این رو موهایش یکباره سپید شد و قامتش خم ...
...
گاهی باید به جای در رفتن از کوره آنجا ماند و پخته شد
گاهی باید مرد بود و اتهام نامردی را بر دیده ی منت گذاشت
گاهی باید تمام بیقراری درون را در پاها پنهان و کرد و تنها قدم زد
گاهی باید سکوت کرد و قلم را نیز به جرم سادگی و "روانی بودن" خفه کرد
گاهی باید "صبر" کرد تا آفتاب بزند و خاطرات آنهمه شب های بارانی یک شبه از یاد برود