حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

مدتی ست یاد گرفته ام با واژه ها بازی کنم،سر به سرشان بگذارم،پیچ و تابشان بدهم.حتی گاهی با آنها قایم موشک بازی میکنم و احساسم را پشت رنگ و لعابشان پنهان میکنم تا آنها مدام در جستجوی من احساسم را فریاد بزنند ...
این دست نوشت ها همه بازی ودست گرمی ست برای نویسنده شدن؛مطمئنم روزی که نویسنده خوبی شدم تازه میفهمم این واژه ها بودند که یک عمر مرا به بازی گرفته اند
آن وقت من میمانم و یک قلم تمام شده و یک کتابخانه پر از تنهایی،گوشه ی حیات خلوت دلم...!
.............
برداشت مطالب این وب با ذکر منبع بلامانع است.

طبقه بندی موضوعی

دريافت کد :: صداياب

۱۱ مطلب با موضوع «ادبی» ثبت شده است


چندتا نکته:

*داستان من به یک لیلی محتاجم و مصاحبه ی خانم دکتر کشوری را از دست ندین.

*این کوچه هم از لحاظ دلنشینی مثل شماره های قبل یکی دو مطلب جالب و خاص داره که انتخابش را بر عهده مخاطبینش میذارم.با این حال من خودم شخصا این دو سه تا مطلبا خیلی دوست دارم.

*عکس پشت جلد و شعرشم داستانی داره برا خودش...!

*متاسفانه به دلیل سهل انگاری بنده و تایپیست یه سری غلط های املایی و همینطور یه سری انتقادهای وارده داریم که امیدوارم با تسامح نظر ازشون بگذرید.

*این کوچه احتمالا  آخرین کوچه ای هست که بنده داخلش فعالیت داشتم ولی در اینکه خود نشریه کوچه به بن بست میرسه یا نه نمیتونم الان نظری بدم.


پ ن:

هفت شهر عشق را عطار گشت   ما هنوزاندر خم این کوچه ایم :))

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۳
محمد حاجیان
این روزها اگر وقت کردی جیب هایت را خالی خالی کن و بدون هیچ پولی برای خرید سری به بازار بزن. بازار شب عید واقعا دیدنی ست.
به بازار برو و به جای اینکه به فکر خرید باشی و به اجناس و کالا ها نگاه کنی تنها به مردم نگاه کن،به فروشنده ها که برای جذب مشتری دست به هر ترفند و روش (و گاهاٌ نیرنگی) می زنند و حتی گاهی برای ربودن مشتری ازچنگ دیگر فروشندگان با یکدیگر مشاجره و بحث می کنند.
به مشتری ها نگاه کن،به بچه ها و زنانی که چشمشان هر چه را می بیند می خواهد.
به مردانی که تنها دغدغه و استرس خریدشان کفاف دادن پول جیبشان است.به آنها که سخت مشغول چانه زدن هستند.
به همه نگاه کن،به شلوغی هایی که تنفس رامشکل می کند،به هیاهوی که برای هیچ است،به حساب و کتاب هایی که پشتش هزاران سود و زیان است...
نگاه کن و ببین دنیا و دیدنی هایش چقدر شبیه زرق و برق این بازار هاست
 و چه تامل برانگیز فرمودند امام یازدهم (ع)که:
«الدّنیا سوق ربح قوم و خسر آخرون»
دنیا بازارى است که گروهى سود بردند و گروهى زیانکار شدند.


پی نوشت:

چقدر بی تو جهان مثل جمعه بازار است...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۲۱
محمد حاجیان

دریا شدست خواهر و من هم برادرش

شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر! سلام، با غزلی نیمه آمدم

تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش

می‌خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما

با هم سروده‌ایم جهان کرده از برش

"خواهر زمان زمان برادرکشی است باز

شاید به گوش‌ها نرسد بیت آخرش"

با خود مرا ببر که نپوسد در این سکون

شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دریا سکوت کرده و من حرف می‌زنم

حس می‌کنم که راه نبردم به باورش

دریا! منم همو که به تعداد موج‌هات

با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش

هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها

خون می خورند از رگ در خون شناورش

خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست

خرچنگ‌ها مخواه بریسند پیکرش

....

محمد علی بهمنی 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۰۲
محمد حاجیان

امروز توی کتابخونه دنبال یکی از کتابای صادق هدایت بودم که یکدفعه کتاب "عارفانه" دست نوشته های ادبی شهید دکتر چمران به چشمم خورد.بازش کردم و شروع کردم به خوندم وقتی به این مطلب رسیدم دیگه بیخیال کتاب هدایت شدم.

"احساس گناه می کنم،احساس می کنم که می خواهم از درد و غم بگریزم. می خواهم کسی را بیابم که قسمتی از درد و رنج مرا تحمل کند و بار سنگین مسئولیت مرا به دوش بکشد.

احساس می کنم که از تنهایی خسته شده ام،زیر بار درد و غم ملول گشته ام. صبرم به پایان رسیده،تحملم تمام و ظرفیتم پر شده است. می خواهم دردشناسی بیابم که سر به سینه اش بگذارم .می خواهم خود را به او بسپارم، می خواهم وجودم را تقدیمش کنم تا شاید از تحمل این بار سنگین برهم.......

این راه فراری است که من اختیار کرده ام، این کم ظرفیتی من است.

خدایا مرا ببخش، خدایا به من صبر و تحمل ده، تا از درد و غم نگریزم، از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنم، در برابر مصائب و بلایا شکوِه نکنم."

«عارفانه/شهید دکتر مصطفی چمران»

 
پ ن: چقدر دلم از این وزیر ها میخواهد.جانش را بگیرد کف دستش و عطای وزارت را به لقایش بفروشد.

۲۳ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۰
محمد حاجیان

هر چه بزرگتر میشوم میفهمم گذر زمان تنها یکی از طبیعی ترین راه ها یا شاید بی خاصیت ترین راه های رشد و بزرگ شدن است،و در کنار گذر روزها و ماه ها و سال ها که فقط بر سن ما می افزاید،گاهی آدم در شرایط و اتفاقات سختی قرار می گیرد که بدون گذشت زمان زیادی هم میتواند به طوری بزرگ شود که انگار سالیان سال بر او گذشته است.شرایط دشواری مثل:

 رسیدن به درک یک تنهایی عمیق ،رسیدن به دو راهی انتخاب های بزرگ  و درگیر شدن در جنجال عقل و دل و غریزه در پیش آمدی به نام تقدیر....

البته این گونه بزرگ شدن ها چندان ساده و بی هزینه هم نیستند ،آنقدر که حتی برخی در حین آنها کم می آورند و می شکنند و برخی تا مرز جنون جلو می روند.

چرا که اولین شرط این رشدها "شکیبایی" بر شرایط دشوار پیش روست

...

راستش حرف از شکیبایی زدن راحت است ولی در عمل است که طاقت را میفرساید و قامت را خم میکند و  انسان را به زانو در می آورد.هر چند شکیبایی هر چه قدر سخت تر باشد برای کسانی که اهل دل هستند زیبا تر می شود.مثل زینب (س) که اهل دلی بالاتر از او نبود و مصیبتی بزرگتر از آنچه بر او گذشت نبود ولی زیباترین شکیبایی را به نمایش گذاشت و از درون فریاد زد: "ما رایت الا جمیلا" و با نظاره ی یک واقعه ی چند ساعته آنقدر بزرگ شد که گویی هزار سال بر او گذشته است و از این رو موهایش یکباره سپید شد و قامتش خم ...

...

گاهی باید به جای در رفتن از کوره آنجا ماند و پخته شد

گاهی باید مرد بود و اتهام نامردی را بر دیده ی منت گذاشت

گاهی باید تمام بیقراری درون را در پاها پنهان و کرد و تنها قدم زد

گاهی باید سکوت کرد و قلم را نیز به جرم سادگی و "روانی بودن" خفه کرد

گاهی باید "صبر" کرد تا آفتاب بزند و خاطرات آنهمه شب های بارانی یک شبه از یاد برود


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۳
محمد حاجیان


وقتی به دنیا آمدیم به عنوان سرمایه در دل هر کسی "غمی" نهاده شد تا بدان سرمایه سری در سرها پیدا کند و راهش را گم نکند،

ولی دیری نپایید که...


۱۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۵
محمد حاجیان

بعد وقتی که انگار با حرفای خاک خورده ای که سال ها تو دلش باقی مونده بود داشت خالی میشد، ادامه داد:

از بچگی تموم خلاء های وجودمو حس کردم و هر دفه بیشتر  به اونا فکر می کردم پر میشدم از تموم کمبود هایی که سالها با اونا دست و پنجه نرم کرده بودم....

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۰۱:۵۸
محمد حاجیان


تاملی بر کوچه های تاکنون منتشر شده...

۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۲۲
محمد حاجیان

برخی میگویند ریشه ی کلمه انسان از " اُنس" می آید و برخی دیگر معتقدند از "نسیان"

ولی من فکر میکنم چون انسان با نسیان اُنس گرفته نام گرفته انسان.

انسانها با اُنس گرفتن زنده اند و با نسیان شرمنده!

انسانها همیشه اُنس گرفتن را دوست دارند،صمیمی شدن را دوست دارند، دوستی ها را دوست دارند

از اینکه بدانند کسی هست که دوستشان دارد و کسی باشد که دوستش داشته باشند لذت می برند...

با این حال شاید اُنس گرفتن در انسانها یک ویژگی فطری و بالطبع باشد ولی یافتن یک "مونس" حقیقی حقیقتاً یک هنر اکتسابی ست.

و در این بین هر چقدر اونس طلای وجودمان عیارش بالاتر باشد اُنس نهفته در جانمان صمیمی تر و مونسی که بر میگزینیم ناب تر است.

چرا که به قول سخن مولا علی :ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی ست که بدان عشق می ورزد.

و اگر مونس ِمان مطمئن وحقیقی باشد اُنس گرفتن همیشه قشنگ و دوست داشتنی است و آفتی چون نسیان را نیز در این رابطه عمیق راه به جایی نیست!

با این حال گاهی ما بجای مونس با نسیان اُنس میگیریم و فراموش میکنیم خود را خدا را بیخ را ریشه را عشق را انسانیت را...فراموش میکنیم هستیم،برای چه هستیم و عهدهایی که بستیم را.

و فراموش می کنیم ارتباط سخت و پیچیده ی انسان ،نسیان،مونس و اُنس را

بگذریم...

دارد ماه رمضان می آید همان که پیامبر فرمود بگویید ماه مبارک رمضان.

مبارک چون شاید قرار ست ارتباط های انیس و مونسی ِمان در شب های قشنگ این ماه ،جان تازه ای به خود بگیرد وقتی در دعای جوشن کبیرش داریم رد می شویم از بند"یا انیس من لا انیس له یا مونس من لا مونس له" ، مبارک چون قرارست نسیان وغفلت پیشگی فراموش شود و مهمانی حضرت عشق با تمام شکوه بر قرار شود.

فقط کاش یادمان باشد تکرار رمضان ها،لیلة القدر ها همه تلنگری ست برای به خود آمدن.



حافظ نوشت:

           بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش     ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش...  


۵۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۰۱:۲۳
محمد حاجیان
امروز که داشتم حال و هوای کنکور بچه های رشته علوم تجربی رو ازتلویزیون می دیدم؛ یاد خودم افتادم که شب کنکور تا ساعت 1 نصف شب تو مجلس عروسی پسر عموم بودیم و چون همچنان مجلس قرار بود تا پاسی از شب بر قرار باشه، در حالی که خانواده همچنان در گیر عروسی بودند از اون مجلس پر عیش ونوش به تنهایی برگشتم خونه و به تختخواب رفتم و ...
تا نیمه شب خوابم نمی برد ،البته نه بخاطر استرس بخاطر هزار جور فکر و خیال شب امتحانی که بیخیالم نمی شدند.بهر حال به هر طریقی بود خودمو بخواب بردم و دو ساعت بعد بیدار شدم و آماده ی راهی شدن حوزه ی مورد نظر کنکور ...
و از اونجایی که گفتم شاید مورد نیاز ترین خوراکی فقط آب باشه،یه بطری 1ونیم لیتری آب معدنی که از دیشب تو فریزر گذاشته بودم و رو بهمراه بردم.
سر جلسه ؛تقریبا 1ساعتی از کنکور میگذشت که چشمم به بطری آبی که همچنان پلمپ بود افتاد،با اینکه خیلی تشنه مم نبود بخاطر اینکه یه نیمچه استراحتی به مغزم بدم به خودم گفتم فعلا یکم آب بخورم،نفسم جا بیاد....
چشمتون روز بد نبینه ،همین که اومدم در بطری آب رو باز کنم بخاطر اینکه تا سر بطری پر بود یکباره با پاسخنامه سراسر خیس خودم مواجه شدم.
حالا استرس برگه همچنان خیس بنده یه طرف حرفهای کنار دستی هاام یه طرف!
پشت سری که میگفت:بنظر من وقتتو تلف نکن؛پاشو بروچون دیگه این برگه رو تصحیح نمیشه،
کناریم گفت:راست میگه چون این برگه ها رو که آدم تصحیح نمیکنه!میدن دستگاه مخصوص خودش اینکارو میکنه که دستگاهم برگه چروک و این وضعیو قبول نمیکنه....
اون کنار دستیمم که فکر کنم بیش از حد درگیر یه تست شده بود، با لحنی خواب آلود گونه سرش رو بالا آورد و گفت:میخای بگو تا برات یه پاسخنامه دیگه بیارند



خلاصه بگومگو ها که دور صندلی ام بالا گرفت،یکی از ناظر های جلسه سریعا خودشو به بالای صندلی ام رسوند و با چهره ای در هم گفت:ظاهرا اینجا شورای حل اختلاف گرفته شده!معلوم است چه خبره...
اونوقت قبل از اینکه بخام من چیزی بگم نظرش به پاسخنامه همچنان خیسم افتاد و بسیار جا خورد وگفت:چیکار کرده ای با برگه ات پسر !؟ عه عه عه... سپس با لحنی مهربانتر گفت:بده ببینم برگتو
منم با چهره ای درهم و نگران با اکراه برگه رو بش دادمو با لحنی مظلومانه بش گفتم:یعنی پاشم برم؟
ناظرم که دید من بدجور روحیمو باختم بلند خندید گفت:نه بابا..تو بشین سولا رو توهمون برگه سوالات پاسخ بده تا من برم به یه نحوی برگتو بخشکنمو بیارم ،بنده خدا رفته بود برگه گذاشته بود تو آفتاب....
خلاصه با کلی حاشیه و تشنج در واپسین لحظات برگه پاسخنامه به صاحبش برگشت!!!

یاد نوشت: یادی کنیم از نفر اول کنکور تجربی سال 64 ،شهید احمد رضا احدی که با توجه به قبولی در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی ،عطای درس و دانشگاه را به لقایش بخشید و کمتر از یک سال بعد در مناطق جنگی به مقام والای شهادت نائل شد.



۳۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۸:۲۰
محمد حاجیان