روزهای گذشتنی...
نیمه خرداد می رسد و من دارم به اجبار و اکراه وارد 24 سالگی میشوم و این اصلا دوست داشتنی نیست که بدون اتفاق خاصی یکی دیگر از سال های جوانی ام دارد به یغما می رود. سال های جوانی که علی قول پیرمرد محله مان: 3برابر سال های پیری است!!!
و چقدر من اعداد سنین جوانی را که دیگر هیچ وقت برنمیگردند دوست داشتم،21سال،22سال،23سال ولی رغبت زیادی به 24 و همینطور سنین بعدی که میخواهند افول جوانی ام را فریاد بزنند ندارم.کاش با همان محاسبه ی پیرمرد محله مان هم بود میتوانستم 10سال از سنین 60تا 70 سالگی ام را کم کنم و 3،4 سال دیگر روی سن 22 سالگی بمانم.
شاید پیش خودتان بگویید زیادی دارم شلوغ میکنم و 24 سالگی که هنوز به اوج جوانی هم نرسیده که من از افولش می ترسم ،ولی بنظر من سنین اوج جوانی و میانسالی و پیری معیار مشخصی ندارد و برای هر کس امری نسبی است مثلا من همین الان دارم از زمزمه های شخصیتی ام میفهمم که دیگر شور و طروات و انگیزه های ابتدای 20 سالگی را ندارم و این شاید به معنای پیشروی به سمت پختگی باشد ولی قطعا برای هیچ کسی زود رسیده شدن و قبل از چیده شدن افتادن پای درخت زندگی دلچسب نیست.....
شهریار نوشت:
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم