وقتی حرف سفر می شود نمیدانم چرا غربتی سنگین وجودم را فرامی گیرد.شاید این به این خاطر است که همیشه در سفرها در رفتن ها حرف،حرف دل کندن است.دل کندن مسافر از وطن از بستگان از عادت های با آن اُخت گرفته،و البته دل کندن بستگان از مسافر.هر چند همیشه دل کندن ها تلخ نیست ولی هیچ گاه آسان هم نیست.گاهی دل کندن از جان کندن بیشتر روح انسان را می فرساید.
این روز ها که مدام در گوشم واژه های غریب سفر ،رفتن،دل کندن جسمم را می نوازد و روحم را میخراشد.
به روح وفلسفه سفر می اندیشم.اینکه دیر یا زود باید رفت!
با این حال در دل بریدن های سخت سفر اگر مقصدت مطمئن و روشن باشد داستان فرق می کند
چرا که آن روی سکه ِ "رفتن" حکایت شیرین شوق و رسیدن است.
حکایت شیرین تعبیر خواب های شبانگاه....
حکایت شیرین رسیدن به آزادی و سبک بالی فارغ از تعلقات
چرا که به قول شهید آوینی:آزادی رها شدن از تقلید نیست آزادی یعنی رها شدن از تعلق !
......
امیدوارم بتونم تو مدینه یا مکه به اندازه ی یه خطم که شده یه پست کوچیک بذارم.
خودم را اصلا در حدی نمیبینم که شایستگی انتقال دردها و دعاهای بسیاری از دوستانی که التماس دعا داشتند را داشته باشم.ولی به رسم امانت انشالله آنجا یادشان خواهم کرد.
ای کاش زرق و برق مادی و معنوی هر دو دنیا از یادم نبَرد اول و آخر دعاهایم دعای فرج باشد.
چراکه کنارِِِ یار، خانهِ دلدار دیدن زیباست...
خدانگهدار