حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

دست نوشته های یک دانشجو

حیات خلوت

مدتی ست یاد گرفته ام با واژه ها بازی کنم،سر به سرشان بگذارم،پیچ و تابشان بدهم.حتی گاهی با آنها قایم موشک بازی میکنم و احساسم را پشت رنگ و لعابشان پنهان میکنم تا آنها مدام در جستجوی من احساسم را فریاد بزنند ...
این دست نوشت ها همه بازی ودست گرمی ست برای نویسنده شدن؛مطمئنم روزی که نویسنده خوبی شدم تازه میفهمم این واژه ها بودند که یک عمر مرا به بازی گرفته اند
آن وقت من میمانم و یک قلم تمام شده و یک کتابخانه پر از تنهایی،گوشه ی حیات خلوت دلم...!
.............
برداشت مطالب این وب با ذکر منبع بلامانع است.

طبقه بندی موضوعی

دريافت کد :: صداياب

دل بریدن های کودکانه !!!

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۲۶ ق.ظ

پی آواز مرغکی آمد

نرم نرمک رسید پشت در

در نیم باز آرزوها را

باز تر کرد تا رسد به آن مرغک

ولی ای کاش بسته بود آن در

یا که وارد نمی شد آن کودک


کودکی که چند روزی بود

مادرش گرفته بود از شیر

ترس آن چنان گرفت او را

که نگاهش به رو به رو خشکید

صحنه ای دید که چون آوار

همه می ریخت بر سر رویاش


داشت قصاب می برید آن وقت

سر آن مرغک و دل کودک

" تیر 88 "



اظطراب کودک,ترس کودک,نگرانی کودک

پی نوشت:

یکی از دوستان در جواب این شعر،تو بخش نظرات شعری رو گذاشتن که توصیه میکنم از دستش ندین،با تشکر از ایشان.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۷
محمد حاجیان

نظرات  (۳۶)

سلااام پسر برادر بی معرفت :)))
هرچند رسمه که کوچیکتر به بزرگتر تبریک بگه ولی گذشت از بزرگانه :)))(اوم باهم بک);)
نظرات پستاتونم که بسین!!نمیشه کامنت گذاشت :|
عیدتون با تاخیر زیاد مبارک :)
پاسخ:
سلام عمه ی بزرگ خاندان :))
والا تا اونجایی که ما یادمونه سلام رو گفتن کوچکتر به بزرگتر بگه نه تبریکو،حالا به هر حال گذشت از بزرگانه و شما هم که پیر فامیل:))
بعد سینزه بدر عید شومام مبارک
عالی بود
۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۴۹ دانشکده همسایه...
سلام ...
خیلی خیلی و بسیـــــــــــــــــــــار بحث جالبی بود، مسرور گشتم
هم به شما و هم به دوستان شاعر نوشکفته باغ ادب تبریک می گم...
ببخشید من خودمو معرفی نکردم ،بنده از دانشجویان بهداشت هستم
شما منو نمیشناسید، من شمارو به واسطه کوچه شناختم و حالام اتفاقی اومدم وب شما...دوستش می داشتم ...لایـــــــــــــــــــــــک
همچنان منتظر کوچه هستم ....
یا علی
پاسخ:
سلام لطف دارین شما
توزیع کوچه به زودی تو دانشگاه صورت میگیره،با این اگه به دستتون نرسید بازم بهم خبر بدین
علی یارتون

سلام علیکم
سایت ارزشی حرف آخر که راجع به مهدویت و دشمن شناسی مهدوی شروع به فعالیت کرده است، توسط مدعیان آزادی بیان و عقیده مخصوصا گوگل تحریم شده است و 
توضیحات کامل تر در :
http://delalat.ir/post-413.aspx
از شما خواهشمندیم با تبلیغ این تارنمای ارزشی و مطالب آن ما را در ارائه و نشر بهتر مطالب ضد صهیونیستی یاری کنید. انگیزه‌ی ما فقط و فقط نشر معارف مهدوی و معرفی بهتر دشمنان امام زمان علیه‌السلام به مردم مخصوصا نسل جوان است که متأسفانه با تحریم گوگل روبرو شدیم. لطفا ما را یاری کنید. باشد که سهمی در ارائه و نشر بهتر معارف مهدوی داشته باشیم.
۱۸ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۵۳ ما کو دعوا نداریم

کباب مرغ به دندان گرفت طفل رضیع

تبسمش شده چون بادهای  فصل ربیع

 

اگر چه در سخنش لکنتی به ظاهر بود

به حاجیان سخنی گفت با کلام  بدیع:

 

کنون که سر زتن مرغکم جدا گشته

بگشته اند اهالی، به دور سفره جمیع

 

اگربه یُمنی این ذبح  آشنا بودم

سرش جدا بنمودی چو شاخه های قطیع 

 

به حاجیان سخنی گویم از ره اندرز

نشاید آنکه نماید تفکرش تضییع

 

بر این حیات پر از خلوتت گذر کردم

صدای پای درختان رسد به گوش سمیع

 

اسیر گشته ای در این ،حیات بی خاطر

چو دانه ای که کند مرغک دلت تطمیع

 

نیامدی که ببینم کجاست منزل تو

 برای دیدن یاران  قدم  نما تسریع

 

اگر چه مردک قصاب سر جدا سازد

ولیک نیست سزاوار بر  او کنی تقریع 1

 

همیشه تکیه کلامت "قرارمان این بود"

ز یاد برده ای آن وعده در جایگاه رفیع؟؟؟؟؟؟؟

 

1-تقریع:سرزنش کردن

 

پاسخ:

در جواب "نیامدی که ببینم کجاست منزل تو

             برای دیدن یاران  قدم  نما تسریع"


این فاصله ها که بین ما بسیارند

از دوری ما کنار هم بیزارند

یک روز برای دیدنت میآیم

اما اگر این فاصله ها بگذارند

(شاعرشو نمیدونم)

این غزل هم مثل بقیه اشعارت قشنگ بود

خوشحال شدم که افتخار بازدید و شاعری دادی.

سلام

به مناسبت ایام فرخنده دهه مبارک فجر خوزان به روز شد

گرفت مادری از شیر کودک خود را

به بوسه ای آرام کرد آن زمرد را

 

بخنده گفت که ای نونهال زیبایم

تمام کودکی و خاطرات  و رویایم

 

گرسنه گشته ای اما مخور تو غصه وغم

به وقت ظهر پزم از برای تو شلغم

 به شامگاه خوراکت حلیم بوقلمون

 سفارش است به قصاب زاو بریزد خون

اگر که بوقلمون را سری جدا سازیم

تو را زنحسی ایام ما رها سازیم

 

صدای جیغک مرغ در فضا طنین افکند

به این امید که شاید  رها شود از بند

 

صدای مرغ بلرزاند موج دریا را

به سوی کوچه روان کرد طفل نو پا را

همین که باز نمود درب کلبه تاریک

دو چشم ها متحیر به  منظری نزدیک

بریخت سقف تمامی آرزوهایش

بریده مردک قصاب سر ز رویایش

محمد جان ،پیغامی برات گذاشتم جوابی که ندادی ،البته مختاری وکسی هم نافی اون نیست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
من از شما پیغامی دریافت نکردم.
چرا این وب شکلک نداره....من الان دارم از تعجب شاخ در میارما!!!!ملت همه شاعرند....ما هم قسمتمون شده جرو اون دسته باشیم که فقط شعرا را بخونیم و سر تکون بدیم!:(((
پاسخ:
بزرگترین دردسر این سیستم بیان همین نداشتن شکلکه...
حالا تو هم سعی تو بکن یه بار دیدی شاعر شدی:))
به به، به به :) شاعر حرفه ای خودتونو معرفی نمیکنید؟؟
حاجیانم من ولی از کعبه دور افتاده ام :))خیلی جالب بود ...حاجیانش ایهام داره فک کنم:))
پاسخ:
ظاهرا این شاعر اصرار زیاد به گمنامی دارد.
نخیر هیچ ایهامی ام نداره،منظورش همون حاجیان بیت الله الحرام بوده و گرنه ما کجا و طواف عاشقی!:))

گل پسر بنده میل را گذاشتم شما نیومدی .خود دانی ....

نیمدین که!:(جاتون خالی بود واقعا :)فیلمش خیلی قشنگ بود:))))))
پاسخ:
بله خبراش بهم رسید عمه خانوم...:)))

درود

معنی راحله وارتباط اون با قافله را باید بررسی کنی ،هیچ شاعری شعر خودش را خودش تفسیر نمی کنه

پاسخ:
سلام.البته ما مورد داشتیم شاعر که شعر خودشو تفسیر کرده...
اهان فک کنم شما راحله از لحاظ آهنگ رحیل و این حرفا بیان فرمودین عاخه من از اون لحاظ برداشت کردم.
۱۱ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۲۲ من با تو آشتی

روزگار آشفته و دلگیر و غمگینم نمود

زخم شمشیر زبان آید بر این قلبم فرود

 

کهنه بیتی را در این خلوت به یغما می برند

شاعری ظلمت زده دیوان اشعارم ربود

 

چند بیتی را به نطم آورده ام در مثنوی

در جواب شعر ها باید گلستانی سرود

 

حاجیانم من ولی از کعبه دور افتاده ام

در طواف عاشقی  برمن نیاید هیچ سود

 

بی مجوز گربه ای را وارد شعرم کنند

باید اجراگردد اکنون بر همه انها حدود

 

قصد جانم کرده اید شرم باد بر افکارتان

حمله ور گشتید برمن همچو تاتار وثمود

 

من شکایت میکنم در دادگاه کبریا

برده ام بر نزد قاضی ،کودکی بهر شهود

 

دادرس را رشوه پردازم که رای صادر کند

حکم زندان ابد باشد گوارای وجود

 

دوست گرامی وپسر خوب این سرزمین آقای حاجیان ،من همون شاعر آخری هستم که در همون بازی مار وپله به خونه اول سقوط کردم لیکن قلب رئوفم اجازه به جاموندن کدورت ها را نداد برای همین اومدم هم اشتی کنم هم جواب اون دو شاعر نگون بخت را با اندکی محبت خالصانه داده باشم

 

پاسخ:
سلام
شما فک کنم بیش از حد شاعر هستینااا:))
البته مطلع این شعرو خانم پزوه سرودن،توی کوچه هم چاپ شده.
بهرحال سرودن غزل یک گام برای حرفه ای تر شدن است البته چون گفتین شاعر نوظهورم میگم.
باشه منم با شما که اصلا نمیدونم کی هستین و چرا باهام قهر کردین و حالا هم آشتی؛آشتی می کنم.
راسی این بیتتونم لایک داشت:

حاجیانم من ولی از کعبه دور افتاده ام

در طواف عاشقی  برمن نیاید هیچ سود :))))


۱۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۴۹ برادر اعتدال

یعنی چه عاقا،اینجا یک وب فرهنگی ادبی سیاسی و غیره ست یا چت روم مشاعره دوستان؟

جمعش کنین لطفا...

اصلا به قول خودتان این بود قرارمان؟

عایا ما برای این انقلاب فرمودیم

عایا بهتر نبود بجای این اشعار از آرمان های فراموش شده امام می نوشتید!:))))))))

...

ولی جداً کاش ما نیز اندک طبع شاعری داشتیم)): 

پاسخ:
چی میگی تو ،همینجوری ردیف می کنی پشت سر هم:اا
با آرمان های امامم که شوخی می کنی :((
تکیه کلام ما را هم که تحریف نمودی
الان جا داره واقعا بگم:این بود قرارمون؟
...
طبع شاعری موهبتی ست که بر هر کس داده نمی شود این بیابانکی بهم گفت.[شکلک زبان]

لایک به همگی :)))
حاجیان باز هم اسیر احساسی؟؟:)))))
پاسخ:
 می بینی چطور مثل یک مار و پله به بازی گرفته شده ایم
از روزگار آشفته ام غمگین و دلگیرم ولی ... :))))
...
راسی 30نما خوش گذشت اا:
۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۶ با تو هم قهرم

مرد قصاب با دلایلی روشن

پاک کرد ذهن دیگران از ظن

با اشارات نغز ودلنشین ومتین

گفت با حاجیان سخن به چنین:

حاجیان باز هم اسیر احساسی ؟

تو مگر شاخه گل یاسی؟

شعر را خود سروده ای و کنون

می کنی چشم خویش پر از خون

نفرت وخشم تو نه تدبیر است

طفل نوپا کنون پی شیر است

مرغ در آسمان به پرواز است

بلبل خوش سخن، به آواز است

در خیالات خویش محصوری

قصه ات بوده کاذب وصوری

سر بریدی زمرغ در افکار

کرده ای نام من به عالم خوار

رو به درگاه حق پناه بگیر

تا مگردد کسی زتو دلگیر

من چو موری ضعیف و بی آزار

شب وروزم سیه چو چوبه دار

دستم از خون دل شده رنگین

سنگ در دست دشمنان به کمین

گر نمایم به کس سلام ودرود

می زند زنگ بردو چشم کبود

قلبم از جنس شبنم نمناک

دستهایم زهر جنایت پاک

حاجیان شعر گر سرایی باز

منما فاش از درونت راز

گر زاحساس خویش بیزاری

یا که در خواب یا که هشیاری؟

نکته ها را به گوش خود آویز

خشم از درون به بیرون ریز

حاجیان چون نسیم باد بهار

گشت بر اسب حس خویش سوار

اشک هایش روان به گونه های لطیف

چشم هایش زاشک گشت نظیف

گفت با مرد بینوا این را:

دارم از تو سوال ای  آقا

من درونم زعشق در طغیان

سخنت کرده کلبه ام ویران

نازنین کودکی که در کنار من است

جاودان خاطرات یار من است

نیتم پاک و شعرم از احساس

تنم از خاک و روح من از یاس

لیک در حالتی طرب انگیز

گشته مشغول ذهن من به دو چیز

کیستی، از کدام قافله ای؟

از چه اکنون جدا زراحله ای

گفت من مرد روزگار عتیق

کرده در دست انگشتری زعقیق

باد وباران انیس من باشند

خاک ها بهرمن کفن باشند

ابرها در تحیر از نامم

قطره ریزند بر فم وکامم

همچو بلخی به عشق دلبسته

شمس پیدا و چشم من بسته

مطمئن باش که اهل این شهرم

بهر این ظلم با تو هم قهرم

 بله آقای حاجیان من هم یک شاعر نوظهورم که با اون دو تا شاعر ناپخته هیچ نسبتی ندارم اما شعرم در ادامه خیال پردازی های شما سه نفر به نظم در آمد

 

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
حالا به این زودی قهر نکن :))
به شما شاعر نوظهورهم تبریک عرض می کنم که شعر بنده باعث تراویختن طبع شاعری تون شد.
شعرتون خیلی قشنگ بود البته اون دو شعر قبلی بنظر من جالب بود و نا پخته نبود.
راستی منظورتون را از این بیت نفهمیدم:

"کیستی، از کدام قافله ای؟

از چه اکنون جدا زراحله ای"

...


۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۴ این بود قرارمون...!؟

کودک خام صحنه را که بدید

سوی خانه ی مستر حاجیان دوید

 

رفت پیش او و ز عمق وجود

کل ماجرایی که دید را سرود

 

کودک از همه شکایت کرد

از غم مرغکش حکایت کرد

 

مستر حاجیان نیز متاثر شد

گوییا شعر کودک موثر شد

 

دل سنگش سخت به درد آمد :))

از جبینش عرق های سرد آمد

 

گفت:من رفتم تو حس نوستالژیک

تونکش رو احساس من ماژیک

 

تو مرا می بری به کودکی ام

روزهای شیرین زندگی ام

 

کودکی عاشقانه هایی داشت

که بزرگی یکی یکی برداشت

 

و سپس او به حالتی مبهم

به بغل گرفت کودک پر غم

 

رفت و گفت با اعتراض به قصاب

که چرا کرده ای رویای بچه را خراب؟

 

ولی قصاب کشید آه از دل

به خدا واگذار کرد مشکل

 

سر بلند کرد رو به آسمان

به خدا گفت: "این بود قرارمان"!؟ 

...

صرفا جهت اطلاع: ما اون شاعر بالای نیستیماااا،این تنها گوشه چشمی ازاستعدادهای نهفته ماست که گاه فوران می نماید.ما اینیم دیگه!!!

پاسخ:
سلام
به قول بچه ها گفتنی :من دیگه حرفی ندارم :))
یعنی کل شعر یه طرف این تکیه کلام آخر شعرم یه طرف.
راستی من دل سنگم!؟عجب! این بود قرارمون؟
ولی خداییش خیلی خندیدم،خصوصا اون حس نوستالژیکو خوب اومدین.
...
بهرحال ظاهرا ما هنرمندهای نامکشوف زیادی داریم.که ترجیحا نیز میل به ناشناخته ماندن دارند.

آقای حاجیان شکسته نفسی نفرمایید،شعر خودتوت خکشل تره...

مثه عکسش که برداشتین)):

پاسخ:
شما لطف دارین.
برداشتن عکس جریان داره خو...

بابا ایول شعر...

شعر تو شعری شده ها....اقا گربه هه یه هو پرید توشعر یه لحظه قاطی کردم چی شد!!

پاسخ:
((:

این دوستت اسم نداره؟

پاسخ:
نمیشناسمشون
شاید اگه میخواستن معرفی می کردن،هر چند هنوزم دیر نشده!

سلام

با خوندن این دو شعر  یک دفعه یاد مطلب "شعر در جواب شعر" مجلتون افتادم.

شعر دوستتون خیلی قشنگی بود ولی متاسفانه از اونجایی که آقا گربه وارد شعر میشن را درست متوجه منظور شاعر نشدم.

موفق باشین

منتظر کوچه نیز هستیم

پاسخ:
سلام
خب یه جورایی میخاسن بگن چاقوی قصاب همیشه دلیل قصاوت قصاب نیست گاهی ام دفع شرارت میکنه.
البته خودشون باید نظر قطعی رو بگن:))
سلامت باشین
انشالله
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۹ برادر اعتدال

بابا دم این رفیق شما گرم،عجب شعر جالب انگیزناکی

خیلی حال کردم!

ML NKJ ; J N 
پاسخ:
والا اگه این سکرته من چیزی متوجه نشدم!

۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۰ ما کو دعوا نداریم

مرد قصاب با هزار و یک ترفند

به بغل برگرفت کودک دلبند

گفت ای طفل شغل من این است

کار من نه از سر کین است

اگر از مرغ سر جدا سازم

پر او ازتنش رها سازم

آتشی را به پا کنم با چوب

دور سازم زجسم تو آشوب

جگرش را به سیخ آویزم

ترس وخشم از وجود تو ریزم

با کبابش تنت شود فربه

بگریزد زدست تو گربه

کودک از لای لای گفتن قصاب

بست چشم و روانه شد در خواب

گربه ای تیز وبی حیا وچموش

آمدش پیش نرم نرم وخموش

بر دهان برگفت جسم بوقلمون

لیلی اش بر دهان واو مجنون

گفت قصاب مرد ک نادان!

می شوی همچو زاغک نالان

قالبی از پنیر می خواهم

مغز نادان شیر می خواهم

مرد قصاب به حالتی مغلوب

گشته از زخم گربه ای مضروب

چاقوی خود زجیب بیرون کرد

یک اشارت به گربه دون کرد

ناگهان گربه از بلندی عرش

تنش افتاد به قسمتی از فرش

زخم چاقو تنش دو نیم نمود

جسم زارش چه زود گشت خمود

کودک خام صحنه را که بدید

به بقین گشت خالی از تردید

گفت با چند حرف نامفهوم

گوشت ارزانی از برای عموم

خوب،حالا آقای حاجیان امیدوارم که دیگه از بابت کشتن بوقلمون کودک وجودت را ترس فرا نگیرد انشاء الله

پاسخ:
سلام
شعرتون فوق العاده بود و منو بسیار متاثر کرد...
چرا که خامی کودک را قشنگ به تصویر کشیده بودین و البته که کودک در این ماجرا بی تقصیر است چون اولا خیلی چیزهاست که طفلک نمیداند ،و دوما سردی و گرمی روزگار را نچشیده است که بداند چرخ گردون بازی بسیار دارد و سوما احساساتش بر منطقش غلبه دارد.

بهرحال از نظر بنده شعر شما قشنگتر سروده شده هر چند شعر بنده اصلا شعر نیست چراکه بخاطر انتقال شیواتر مضمون خودم را ازبند قافیه و وزن رها کردم .
...
اما بوقلمون نبودا :))
راستی خواستم بگم:شما؟ ولی گفتم: اگه میخواستین حتما خودتون میگفتین دیگه ll:
چه جلب:))))))))))
قشنگ و پر معنا

پاسخ:
مرسی((:::::::::::::::::::::
چرا برای پست عارفانه نمیشه نظر گذاشت؟!
عالی بود...خیلی وقته دنبال کتاب دل نوشته های شهیدچمرانم.. پس اسمش عارفانه است...
یاعلی
پاسخ:
سلام.
بله البته ایشون کتابای دیگه ای هم دارند مثلا"وخدا بود وهیچ کس"و کتاب "زیبا ترین سروده ی هستی"هم خیلی قشنگ هستند.
سلام
بسی جالب بود...آفرین :)
پاسخ:
سلام
مرسی عمه خانوم!!! ((:

سلام یادم نمیره اون اولین شعری را که برنده شدی............

در مورد فائزه هم :حلال زاده به داییش میره......

پاسخ:
سلام.کدوم شعرو؟
فعلا که رو دست دایی شو آورده :))
۲۰ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۸ برادر اعتدال

سلام.لایک به سینا و جوابش...

دلم اون آخر واسه کودک بیچاره کباب شد،تاثیر برانگیزناک بود.

...

فحوای کلامو خوب اومدی

پاسخ:
سلام
عا توام چقد احساساتی...
۲۰ دی ۹۲ ، ۲۰:۳۶ غریبه آشنا
سلام
شعرت قشنگ بود شعرای جدیدترت هم بزار
نمیدونم چرا بادیدن تصور یاد فائزه افتادم حس کردم خیلی شیطونه

پاسخ:
سلام.شعر جدید ندارم،یه دفتر دارم از دوران مدرسه هر از گاهی تراوشات ذهنیمو توش مینوشتم.
فائزه که زلزله ست ((:

یه مدت نبودی،نظراتم که بسته بودی.راستشو بگو کجا رفته بودی؟  ((:

شعر خیلی قشنگی بود....

پاسخ:
بخدا رفته بودم تو کارخونه پاس کنم
واحدای عرصه ای که رو دسم مونده رو )):
۱۸ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۰ علی مجیر
فحوای کلام.:))
اولش مونده بودم ربط این تصویر با شعر چیه...پ.ن را که خوندم فهمیدم
پاسخ:
بی ربط که نیست این تصویر نشان دهنده ی حالت اون کودکه دیگه...
۱۸ دی ۹۲ ، ۱۲:۲۹ علی مجیر
خودمونی
جالبی بود
به قول خودت با یه عکس جذاب
پاسخ:
ممنون
سلام حاج ممد
نگفته بودی شعر نو هم می تراوی
پاسخ:
سلام علیکم
تف به ریا،البته این شعر نو نیست این مال تیر 88 ((:
سلام بر شما
مطلب شما در معجون منتشرگردید.
 با تشکر
پاسخ:
سلام.خواهش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی