چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد....
همیشه وقتی هلال ماه رمضان قرص میشه هلال لبخند رو لبام میشنه و دلم قرص میشه که همینطور که این نیمه ی ماه رو با توفیق روزه به پایان رسوندم نیمه ی دومش هم با برکت و نشاط انشالله به پایان می رسونم.
و همیشه قرص دلچسب وقشنگ ماه رمضان یک نوید و برکت خاص داشته،برکتی با عطر و بوی میلاد کریم اهل بیت.
ولی امسال من در میلاد مبارک و شور انگیز این امام کریم مدام ذهنم به سوی مرقد خاکی ایشان در بقیع و سفر چند ماه پیشم به آنجا پر می کشد.راستش اسم بقیع که می آید آدم بی هوا ، هوای دلتنگی و غربت می گیرد.
بعد سفر نشد از خاطراتش بنویسم ولی الان میخواهم چند خطی از بقیع بگویم....
دلت را خوش کرده ای که اگر ضریح و بارگاهی در بقیع نیست حداقل چهار قبر خاکی نشانت می دهند و پایش می نشینی و خلوتی جانانه برمی گزینی.ولی وقتی وارد بقیع می شوی پشت زنجیرهای گره در گره در فاصله ای دورادور که گویا فاصله ی بین وصل و حسرت است قبوری می بینی که تا تمرکز نکنی نمی توانی چهار قبر ائمه را با نگاه های نگرانت پیدا کنی.
آنجا بود که ناخواسته یاد این مصرع غم انگیز افتادم:
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد....
راستش بقیع بر خلاف تمام مهندسی های دنیا گوشه ندارد،کنج ندارد جایی برای خلوت ندارد
چرا که گوشه به گوشه اش مشتی مفتی بداخلاق دارد که به مفتی نمی ارزند...
در بقیع دل آدم هوای دو چیز زیاد می کند
یکی مشهد و سایه سار لطف و رافت امام رضا
یکی شمشیر تند و منتقم صاحب الزمان !
بگذریم...
اصلا نمی شود روز میلاد امام حسن از بقیع نوشت،چرا که روز میلاد روز شادی و خجستگی ست و روح بقیع تا ظهور قائم با حسرت و اندوه آمیخته شده است.مطمئن باشین صدا و سیما نیز اگر چاره ای داشت در این روز خوش تصاویر بقیع را پخش نمی کرد.
....
بی ربط نوشت:
چند وقت پیش داشتم وبگردی می کردم که تو سایت لبیک که مربوط به سازمان حج و عمره دانشگاهیان میشه چشمم به یه مسابقه ی جالب افتاد.
تو اون مسابقه که عنوانش از این زاویه بود عکس میدان مشک کربلای معلی گذاشته شده بود و گفته بوند بهترین عکس نوشته ها و جمله هایی مرتبط با حال و هوای این عکس رو برامون بفرسین.
و امشب تو اوج ناباوری دیدم جمله ام برنده شده.
جوشش مشک تو از جوشش هر اشک غریبانه تر است..